تحقیقات نشان می دهد چگونگی عملکرد ذهنی بشر هنگام قضاوت کردن پیش بینی وقایع و تصمیم گرفتن به الگوهای ذهنی (پارادایم)یا پیشینه فکری او وابسته است. برای درک بهتر از عملکرد الگوهای ذهنی در این بحث، به داستان واقعی «تحقیر درایفوس» توجه کنید که یکی از بزرگترین رسوایی های سیاسی تاریخ را رقم زد.
در سال 1894 یادداشتی توسط پرسنل ستاد فرماندهی ارتش فرانسه کشف شد که حاکی از فروختن اطلاعات نظامی به ارتش آلمان بود، بنابراین تجسس گستردهای درباره دستخط نامه انجام شد و در نهایت «آلفرد درایفوس »تنها یهودی شاغل در ارتش فرانسه (در آن زمان، ارتش فرانسه یهودستیز بود) مجرم شناخته شد.
آلفرد درایفوس سابقهای پاک داشت. در آپارتمان او چیزی که نشان از جاسوسی او برای دولت آلمان باشد، یافت نشد اما اینطور استنباط شد که، او مدارک را مخفی کرده است. با بررسی پیشینه زندگی او، متوجه شدند که چند زبان خارجه را در مدرسه مطالعه کردهبود. با این استدلال که او آشکارا تمایل به همکاری با دولتهای بیگانه را در آینده داشت. در نهایت درایفوس مجرم شناخته شد و محکوم به حبس ابد در جزیره دور دست شد. درایفوس مکرراً به دولت فرانسه نامه مینوشت و خواهش میکرد پروندهاش را به جریان بیاندازند که روشن شود بیگناه است اما پرونده مختومه اعلام شد.
در ماجرای درایفوس، چرا افسران تا این حد با این مدارک مجاب بودند که درایفوس مجرم است؟ چرا حاضر به بازبینی مجدد این پرونده نشدند؟
این حالتی است که دانشمندان آن را «استدلال تهییج شده» مینامند. این پدیدهای است که انگیزههای ناخودآگاه ما، آرزوها و ترسهای ما، روش تفسیر ما از اطلاعات را شکل میدهند. گویی که بعضی از اطلاعات و گمانها دوست ما هستند. ما تمایل داریم که از آنها دفاع کنیم تا پیروز شوند و دیگر اطلاعات و گمانها دشمن ما هستند و ما میخواهیم نابودشان کنیم. تحقیقات نشان داده است که این مسئله ریشه در احساساتی مثل روحیه تدافعی و قبیله گرایی دارد.
این مسئله بارها برای هر یک از ما تجربه شدهاست. به طور مثال اگر ورزش و یا سیاست را پیگیری میکنید پس احتمالا متوجه شدهاید که به عنوان مثال وقتی داور رأی بر خطای تیم شما میدهد، شما به شدت تحریک میشوید که دلایلی بر اشتباه او بیابید اما اگر داور خطای تیم مقابل را بگیرد «عالی است! «تصمیم درستی است، بهتر است آنرا مورد بررسی قرار ندهیم.
این در همه جا هست و نوع نگرش ما به سلامتی و روابطمان را شکل میدهد، اینکه چطور تصمیم بگیریم که چگونه رأی دهیم و چه چیزی را درست و اخلاقی میپنداریم اما نکته ترسناک در مورد «استدلال تهییج شده» این است که تا چه حد ناخودآگاه است؟ چون این مسئله آگاهانه نیست. میتوانیم اینطور فکر کنیم که چقدر بیطرف و منصف هستیم و در عین حال، منجر به نابودی زندگی انسانی بیگناه شویم.
همانطور که می دانید بشر در کل خطاپذیر میباشد اما چرا بیشتر افراد حاضر نیستند فکر کنند که اشتباهی را مرتکب شدند؟
پژوهشگران بر این باور هستند که بشر به دلیل «احساسی »که در مورد «اشتباه کردن» دارد در حباب «حق به جانب بودن» گرفتار می شود. این مسئله میتواند دلایل مختلفی داشته باشد از جمله: 1) وقتی ما هیچ نشانهای از درون دریافت نمیکنیم که به ما نشان دهد که ما در مسیر اشتباه هستیم. 2) دلیل فرهنگی، اینکه از کودکی به این باور میرسیم، هر کسی که اشتباه میکند، تنبل و بی مسئولیت است، پس راه رسیدن به موفقیت در زندگی این است که هیچ وقت اشتباه نکنیم.
این اصرار ما بر محق بودنمان اگر چه به ما حس زیرک بودن، مسئولیتپذیر بودن و امنیت میدهد اما باعث میشود که نتوانیم در مواقع لزوم جلوی اشتباهات را بگیریم و نیز سبب می گردد تا گاهی دیگر نتوانیم مثل انسان با هم رفتار کنیم. پس لازم است گاهی از این حباب بیرون بیاییم، به اطراف و همدیگر نگاه کنیم، جرات کنیم و بگوییم: ” نمیدونم، شاید من اشتباه میکنم.”
داستان درایفوس به پایان نرسیده است. سرهنگ «پیکارت» یکی دیگر از درجهداران بلند مرتبه و یهود ستیز ارتش فرانسه که او هم مثل اکثر نظامیان در ابتدا میپنداشت که درایفوس مجرم است، مدارکی یافت که ثابت میکرد حتی بعد از حبس درایفوس، جاسوسی برای آلمان ادامه یافته بود، همچنین کشف کرده بود که افسر دیگری در ارتش دارای دستخطی است که دقیقاً با یادداشت مطابقت دارد و بسیار شبیهتر از دستخط درایفوس است. سرانجام پیکارت توانست درایفوس را تبرئه کند. اما ده سال بطول انجامید.
پیکارت هم مانند همکارانش همان تعصبات و دلایل برای جهت گیری را داشت اما انگیزه او برای یافتن حقیقت و حمایت از آن، از همه چیز پیشی گرفت. پیکارت نمونهی کاملی از چیزی است که محققان از جمله Julia galef آن را «طرز تفکر دیدهبان» مینامند و آن عدم تمایل به پیروزی یک عقیده و نابودیِ دیگری و فقط نگاه صادقانه و دقیق به واقعه، حتی اگر زیبا، مناسب و دلپذیر نباشد، است.
اکنون ممکن است این پرسش مطرح شود که چه عاملی باعث خلق الگوی ذهنی دیدهبان میشود؟ چرا برخی از مردم، حداقل گاهی توانایی گذشت از تعصبات، جهتگیریها و انگیزههای خود را دارند و فقط سعی میکنند که واقعیتها و مدارک را حتیالامکان بصورت علمی ببینند؟
الگوی ذهنیِ دیدهبان فقط ریشه در احساساتی متفاوت دارد. این افراد مانند ماموران شناسائی کنجکاوند. گویی که احساس لذت میکنند وقتی که اطلاعات تازهای بدست میآورند یا میلی شدید به حل معما دارند. گویی بسیار هیجان زده میشوند، وقتی با چیزی مواجه میشوند که با انتظاراتشان تناقض دارد. از دیدگاه این افراد کسی که نظرش را تغییر دهد، ضعیف خطاب نمی شود و فراتر از هر چیز، دیدهبانان شخصیتی محکم دارند، که معنیاش این است که ارزش آنها بعنوان یک شخص بستگی به درستی و نادرستیِ نظر آنها نسبت به یک موضوع خاص ندارد. اگر پژوهشی منتشر شود که خلاف نظر آنها باشد، احتمالا میگویند،« ظاهرا من اشتباه کردم و این به آن معنی نیست که من بد یا نادان باشم.»
پژوهشگران براین باور هستند که تفکر دیدهبان اساساً وابسته به ضریب هوشی و دانستههای فرد نیست بلکه به حس وابسته است. نقل قولی از «سَنت اگزوپری» نویسنده کتاب «شازده کوچولو» وجود دارد که عنوان می دارد: «اگر میخواهید کشتی بسازید، مردانِ خود را بدنبال جمع آوری چوب نفرستید، به آنها دستور ندهید و تقسیم کار نکنید بلکه در عوض، به آنها اشتیاق به دریای عظیم و بیکران را بیاموزید.»
اگر واقعا میخواهیم قدرت قضاوت خود را ارتقاء دهیم به عنوان یک فرد و یک اجتماع، چیزی که احتیاج داریم دستورالعملهای منطقیِ بیشتر یا علم منطق و احتمالات نیست، اگرچه آنها هم با ارزش هستند اما چیزی که ما بسیار به آن نیاز داریم تا از آن اصول خوب استفاده کنیم، الگوی ذهنیِ دیدهبان است و اینکه طریقه حس کردن را در خود تغییر دهیم. نیاز داریم که یاد بگیریم چگونه بجای شرمندگی، احساس غرور کنیم، وقتی متوجه میشویم که شاید در مورد چیزی اشتباه کرده باشیم. نیاز داریم یاد بگیریم چگونه به جای حالت تدافعی، احساس هیجان کنیم وقتی که با اطلاعاتی روبرو میشویم که با اعتقادات ما تناقض دارند.
در پایان این پرسش مطرح میشود که شما به چه چیز اشتیاق دارید، دفاع از اعتقاداتتان یا دیدن دنیایی هرچه شفافتر؟
دیدگاهتان را بنویسید