مؤمن در واقعیت و شیطان در حقیقت

حکایت و داستان

دسته:

تاریخ:

نویسنده:

روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت: من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته‌ام، روبروى خانه‌ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند. هر روز و گاه نيز شب‌ها مردان متفاوتى آنجا رفت‌وآمد دارند. مرا دیگ تحمل اين اوضاع نيست.

عارف فرمود: شايد اقوام باشند.

گفت: نه، من هر روز از پنجره نگاه مي کنم، گاه بيش از ده نفر متفاوت مي‌آيند، بعد از ساعتى مي‌روند.

عارف گفت: کيسه‌اى بردار براى هر نفر يک سنگ در کيسه انداز. چند ماه ديگر، با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم.

مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.

بعد از چند ماه نزد عارف آمد و گفت: من نمى توانم کيسه را حمل کنم، از بس سنگين است، شما براى شمارش بيايید.

عارف فرمود: يک کيسه سنگ را تا کوچه‌ى من نتوانى حمل کنی، چگونه مي‌خواهى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى؟؟؟

حال برو و به تعداد سنگ ها حلاليت بطلب و استغفار کن …

چون آن دو، زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که عارف وصیت کرد بعد از مرگش، شاگردان و دوستارانش در کتابخانه‌ى او به مطالعه بپردازند.

اى مرد! آنچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت. همانند تو، که در واقعيت مومنی اما در حقيقت شيطان …

لینک کوتاه صفحه

https://ghazavatonline.ir/?p=23115

سئوال حقوقی را در «انجمن مشاوره» طرح شود

دیدگاه‌ها

لطفاً قبل از نوشتن نظر ارزشمند خود توجه داشته باشید که:

  • بخش دیدگاه برای بیان نکته نظرات بازدیدکننده نسبت به محتوای پست است. اگر در ارتباط با مطلب سئوالی دارید در «انجمن مشاوره حقوقی» مطرح نمایید.
  • صرفا نظری که به زبان فارسی نوشته شود تأیید می گردد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

— بارگیری کد امنیتی —