[box type=”shadow” align=”” class=”” width=””]
قضاوت آنلاین: شرح حادثه ای که مطالعه خواهید کرد، بیانگر مسمومیت با دوغ شگرد قاچاقچیان اعضای بدن است که با موقعیت سنجی زمانی و مکانی و در کالبد یک انسانی دلسوز در بهبویه گرمای تابستان در بهشت زهرا رخ داد و ناقل آن کسی است که خود قربانی آن بوده و خوشبختانه نجات یافت.
[/box]
«چهاردم تیر امسال، من به اتفاق برادرم به بهشت زهرا سر مزار مادرم رفتیم. چند دقیقه بعد، یک آقای شیک پوش سینی بدست سر مزار مادرم آمد و به ما دوغ تعارف کرد. یک سینی تمیز و زیبا با چند لیوان بلند کاغذی که نی هم داشت!
هوا خیلی گرم بود و من هم هوس دوغ کردم. دوغ را برداشتم. آن آقا به برادرم هم چند بار دوغ تعارف کرد، ولی برادرم ترسید که دوغ فشار خونش را دوغ پایین آورد، برنداشت! خلاصه من هم از آن آقا بابت دوغ در آن عطش گرمای تابستان تشکر کردم و و ایشان هم رفت.
دوغ رو خوردم و رفتم کنار جدول نشستم. لیوان خالی دوغ رو همانجا گذاشتم. بعدش دیگر یادم نمی آید تا سه روز بعد…..
من به خواب رفته بودم. برادرم به زور مرا داخل ماشین گذشت و به سمت خانه می برد. بسرعت می رفت و به دوستم زنگ زد. فکر می کرد فشارم افتاد. من را درمانگاه بردند. دکتر به من اکسیژن وصل کرد. سِرم زد. فشارم 6 بود. دیدند فشارم بالا نیامد. سرم دوم و سوم، تا این که بلاخره فشارم به 8 رسید و گفت کار دیگه ای از دستم برنمی آید.
مرا به بیمارستان پیامبران بردند و سند وصل کردند. سرم زدند و فهمیدند که مسموم شدم. سپس مرا به سی.سی. یو. بردند. روز بعد مرخص شدم ولی یادم نمیاد. سه روز کلاً چیزی بخاطرم نیست.
جواب آزمایش خون اومد که 34 واحد کلونازپام که دو واحدش کشنده است، 7 واحد فنوباربیتال و الکل و الکل صنعتی و …
قصد آن آقا کشتن ما بود. بعدش فهمیدم، هدف آنان قاچاق اعضای بدن بود، آن هم در بهشت زهرا! حتماً یخچال بزرگی برای این کار و تیم پزشکی و شاید شیمیدانی که همچین معجونی رو ساخته بود، دارند و ….خلاصه زنده ماندم.
با پیگیری هایی که به مراجع ذیربط داشتم و اصلاً نخواستند حرف مرا بشنوند، مطمین شدم که باندهای بزرگی هستند که کارشون قاچاق اعضاء بدنه و چه قدر بچه هایی که قربونی میشن.
اگر برادر من هم از اون دوغ بیهوش کننده خورده بود، الآن خدا داند که هر دو مای در چه وضعیتی بودیم.»
دیدگاهتان را بنویسید