وعده پوچ

وعده پوچ

پادشاهي در يک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پيري را ديد که با لباسي اندک در سرما نگهباني مي داد. از او پرسيد : آيا سردت نيست؟ نگهبان پير گفت : چرا اي پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت : من الان داخل قصر مي روم و مي گويم يکي از لباس هاي گرم مرا را برايت بياورند.  نگهبان ذوق زده شد و…از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پيرمرد را در حوالي قصر پيدا کردند، در حالي که در کنارش با خطي ناخوانا نوشته بود : اي پادشاه من هر شب با همين لباس کم سرما را تحمل مي کردم اما وعده ي لباس گرم تو مرا از پاي درآورد …

گاهي با يک قطره، ليواني لبريز مي شود

گاهي با يک کلام، قلبي آسوده و آرام مي گردد

گاهي با يک کلمه، يك انسان نابود مي شود

گاهي با يک بي مهري، دلي مي شکند و….

مراقب بعضي يک ها باشيم که در عين ناچيزي، همه چيزند.

منبع: قضاوت آنلاین، ایمیل دریافتی مدیر

امتیاز شما به نوشته

3/5 = (1 امتیاز)

لینک کوتاه صفحه

https://ghazavatonline.ir/?p=525

سئوالی دارید در «انجمن مشاوره حقوقی» مطرح نمایید.

دیدگاه‌ها

لطفاً قبل از نوشتن نظر ارزشمند خود توجه داشته باشید که:

  • بخش دیدگاه برای بیان نکته نظرات بازدیدکننده نسبت به محتوای پست است. اگر در ارتباط با مطلب سئوالی دارید در «انجمن مشاوره حقوقی» مطرح نمایید.
  • صرفا نظری که به زبان فارسی نوشته شود تأیید می گردد.

یک پاسخ به “وعده پوچ”

  1. محمد رضا نیم‌رخ
    محمد رضا

    زیبا بود، تشکر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین‌های انجمن‌ها


جستجوگر