نویسنده: زهرا امیدی

  • چگونه با آثار روانی بعد از بلایای طبیعی برخورد کنیم؟

    چگونه با آثار روانی بعد از بلایای طبیعی برخورد کنیم؟

    این مطلب توسط یک روانشناس ایرانی در دانشگاه لایپزیک آلمان تهیه شده است که تز دکتری وی در مورد آثار روانی بعد از بلایای طبیعی بود.

    ایران ما بنا به جایگاه جغرافیایی خاص جز ده کشور بلاخیز جهان به شمار می رو و به این جهت .بر اثر سوانح و بلایا ، افراد زیادی از نظر جسمی و روانی آسیب می بینند. آسیب دیدگان بلایا رنج و فشار زیادی را تجربه کرده و نیازمند حمایتهای روانی هستند.
    متاسفانه در کشور ما به مسائل روانی افراد قبل و بعد از حادثه اهمیت داده نمی شود و آموزش جدی هم در این زمینه وجود ندارد ، .به همین دلیل بعد از هر حادثه ای با تعداد زیادی از افراد رو به رو می شویم که از نظر روانی دچار مشکلاتی مثل افسردگی، اضطراب، اختلال بعد از سانحه و مشکلات بی خوابی …شده اند. منظور از حمایت های اولیه روانی-اجتماعی برای آسیب دیدگان، اقداماتی نظیر زیر می باشد:

    ۱- در درجه اول با آسیب دیدگان ارتباط صحیح برقرار کنیم. یعنی نباید با آسیب دیدگان مثل شئی برخورد کرد بلکه باید برای ارتباط با آنها وقت گذاشت و ارتباط باید در حدی باشد که ایجاد وابستگی نکند، چون افراد در شرایط بحرانی به شدت نیاز به وابستگی دارند.

    ۲- سعی کنیم دقیقا آنچه را می دانیم منتقل کنیم. وقتی خبر بدی داریم آن را به تدریج و حتی الامکان در جمع مطرح کنیم. قرار دادن شخص داغدار در جمع گروهی از افراد داغدار شبیه خودشان تحمل درد را آسان می کند.
    روحانی تیم می تواند با حمایت معنوی و اجرای مراسم دینی رنج داغدیدگی را در آسیب دیدگان کاهش دهد.

    ۳- به افراد اطلاعات صحیح بدهیم. مثلا از ما ممکن است بپرسند، آیا پدر من زنده است؟
    گاهی وسوسه می شویم به خاطر آن که طرف مقابل ناراحت نشود، به او دروغ بگوییم، این کار درست نیست زیرا علاوه براین که غیر اخلاقی است اعتماد مردم به ما و سایر نیروهای امدادی را کاهش می دهد و نگرانی عمومی را بالا می برد.

    ۴- افراد را از دیدن جنازه عزیزانشان محروم نکنیم.

    دیدن جنازه عزیزان موجب می شود تا فرد داغدار واقعیت مرگ عزیزان خودش را بهتر بپذیرد. اگر اطلاعاتی راجع به چگونگی فوت و علت مرگ عزیزانشان داریم می توانیم آن را با بازماندگانشان در میان بگذاریم. فقط در مواردی که جنازه یا صحنه مرگ وحشتناک باشد بخش آسیب دیده جنازه را محدود کنید و فقط صحنه های مناسب را نشان دهید.

    ۵- مانع از ابراز احساسات افراد نشویم وبگذاریم افراد گریه و زاری و شیون کنند به آنها نگوییم “گریه نکن” زیرا تخلیه احساسات آنها را راحت تر می کند.

    ۶- استراحت شبانه ضروری می باشد .سعی کنید محیط آرامی را در شب برای آنها فراهم کنید.

    ۷- برای آرامش بخشیدن به افراد از باورهای دینی آنها کمک بگیریم ولی اگر به علت تحریک پذیری واکنش نامناسبی از خود نشان دادند مثلا خدا را مقصر دانستند و یا انکار کردند وارد بحث های فلسفی با آنها نشوید. یادتان نرود در تمام مراحل احساس همدلی و همدردی با آنها بکنید.

    ۸- افراد را تشویق کنیم در مراسم خاکسپاری و بخصوص نماز میت شرکت کنند. اگر نماز میت گروهی برگزار شود، اثر روانی مثبت تری خواهد شد.

    ۹- مانع تجمع داغدیدگان نشویم. عزاداری گروهی به آرامش روانی آسیب دیدگان کمک می کند.از طرف دیگر در صورتی که افراد به دلایل شرعی و غیره مایل به سکونت زیر یک سقف نیستند به آنها حق بدهیم و با آنها همکاری کنیم.

    ۱۰- داغدیدگان را به شرکت در فعالیتهای اجتماعی و بازسازی تشویق کنیم. به خصوص سعی کنیم افراد منزوی را در کارهای اردوگاه یا محلی که در آن به صورت موقت زندگی می کنند، شرکت بدهیم اما یادمان نرود که نباید به جای آنها تصمیم بگیریم.

    ۱۱- در صورتی که متوجه شویم فردی به علت فشار روانی به مواد مخدر روی آورده، واکنش تندی نشان ندهیم بلکه با آرامش از این کار منعش کنیم و به تیم حمایت روانی-اجتماعی معرفی کنیم.

    ۱۲- در صورتی که علائم اختلالات روانی در افراد مشاهده کردیم، در حدی که امکان دارد باعث آسیب به خودش یا دیگران شود یا تحمل رنج برای آنها دشوار شده یا نتوانند اعمال روزمره طبیعی را انجام بدهند حتما باید آسیب دیده را به تیم حمایت روانی-اجتماعی معرفی کنیم ولی صراحتا عنوان نکنیم که او روانی شده است. مردم از اینکه برچسب بیماری روانی روی آنها بخورد، راضی نیستند. به جای آن از اصطلاحاتی نظیر”اعصابت تحت فشاره” و یا اینکه “ناراحتی عصبی پیدا کردی” استفاده کنیم.

    ۱۳کودکان را از والدین آنها جدا نکنیم. اگر مادر کودک مجروح شده، سعی کنیم کودک را همراه او یا پدرش برای درمان اعزام کنیم. اگر کودک مجروح شده الزاما باید مادر یا پدر یا یکی از بستگان نزدیک او همراهش اعزام شوند.

    ۱۴- اگر کودک شیرخواره و مادر فوت شده، ابتدا سعی کنیم کسی که بتواند به او شیر دهد را پیدا کنیم. سپس بچه را به شخصی از بستگان نزدیک مانند خاله ، عمه ، مادربزرگ یا پدربزرگ بسپاریم و سفارش کنیم تا حد الامکان با او باشند، بغلش کنند و نوازش کنند. اگر مادر کودک فوت شده حتما پدر یا بستگان نزدیک باید به طور دائم همراه بچه باشند.

    ۱۵- در صورتی که اشیا یا لباسی از پدر یا مادری که فوت شده باقی مانده ، آن را در اختیار فرزندش قرار بدهیم.

    ۱۶- حتی الامکان از تغییر مکان مداوم کودک خودداری کنیم.

    ۱۷- برای کودکان امکانات بازی و سرگرمی را فراهم کنیم. بازی باعث انحراف توجه کودک از استرس می شود. وسائل بازی را هر چه زودتر در اختیار کودکان بگذاریم. پس از وسائل ضروری برای کمک به سیل زدگان تهیه وسائل اسباب بازی برایر کودکان است.

    ۱۸- اجازه دهید بچه ها نقاشی کنند، چون نقاشی کردن کودکان علاوه بر کمک به تخلیه هیجانی و تسکین روانی، می تواند نشان دهنده درگیری‌های ذهنی آنها باشد.

    ۱۹- بازماندگان را مجبور نکنیم در مورد داستان خود و اتفاقاتی که پیش آمده صحبت کنند. بخصوص در مورد جزئیات ماجرا، چرا که این کار ممکن است سبب کاهش خونسردی و آرامش افرادی بشود که تمایل ندارند، جزئیات زندگی خود را برای دیگران بازگو کنند.

    ۲۰- به افراد اطمینان بی مورد ندهید. مثلا نگویید “همه چیز زود خوب می شود” و یا این که “حداقل شما زنده موندید” بیان این جملات سبب کاهش آرامش افراد می شود و در نهایت این موارد یادمون نره که…

    به افراد نگوئید که در حال حاضر چه کاری باید انجام بدهند و یا چطور فکر کنند و یا چه احساسی داشته باشند و یا اینکه قبلا چه کار باید انجام می دادند. این کار باعث کاهش خودکارآمدی و افزایش احساس گناه می شود.

    افرادی که تمایل دارند در مورد حادثه اتفاق افتاده و احساسات مرتبط با آن با شما صحبت کنند، گوش دهید. با افراد دوستانه و مهربان رفتار کنید حتی اگر شما را نپذیرند.

    یادمان نرود که حتی امدادگران ما نیاز به حمایت های روانی زیادی دارند.

    تحقیقات نشان داده که این گروه افراد مستعد اختلالات روانی از جمله افسردگی هستند، اگر دانش کافی برای بازتوانی و پذیرش این مشکلات رو نداشته باشند.

    در آخر..

    به امید روزهای آرام
    به امید رونق زندگی همه مردم کشورمان

  • مادر ترزا که

    مادر ترزا که

    بیوگرافی اگنس گونجا بویاجیو معروف به مادر ترزا

    نام «مادر ترزا» را اغلب شما شنیده اید. نام اصلی او «اگنس گونجا بویاجیو» بود. فامیل مادری او اهل ونیز ایتالیا بودند و فامیل پدری او اهل مقدونیه یوگسلاوی.

    اگنس در 18 سالگی تصمیم گرفت به خدمت کلیسا درآید و کسوت راهبه‌گی بر تن کرد. پس از مدتی او مامور شد تا به میسیونرهای مذهبی که به کلکته می روند بپیوندد. وظیفه ای که در هندوستان به «خواهر ترزا» محول شد معلمی بود. قرار بود او به بچه های فقیر هندی، زبان انگلیسی و جغرافیا درس بدهد اما خواهر ترزا از دیدن هزاران هندی گرسنه ای که در پیاده روهای کلکته با بیماری و معلولیت و سوء تغذیه دست در گریبان بودند، متاثر شده بود و تصمیم داشت بر خلاف وظیفه ای که کلیسا بر او محول کرده بود، برای این عده کاری انجام دهد.

    اصرار  ترزا بر این امر و تاکید کلیسا بر آن که او باید به ماموریتی که به او محول شده وفادار بماند، باعث شد که ترزا از کسوت یک راهبه خارج شود و کلیسا هم او را بایکوت نماید. ترزا تصمیم گرفت بنیاد شخصی خود را برای ایجاد پناهگاه هایی تاسیس نماید که به بی خانمان ها سقف و غذا و دارو ارائه دهند.

    شاید بپرسید ترزا هزینه لازم برای تاسیس این بنیاد شخصی را از کجا تامین می کرد. طبعاً ترزا از منابع مالی مختلفی کمک می گرفت اما «ریکاردو ازیریو» خبرنگار ایتالیایی یک منبع مالی بزرگ مادر ترزا را فاش می سازد: دیکتاتورها!
    دیکتاتورها تمایل زیادی دارند که چهره مثبتی از خود نشان دهند، بنابراین نمایش های انسان دوستانه یکی از بازی های روزمره دیکتاتور هاست.

    دو دیکتاتور خشن و سفاک بودجه های هنگفتی را به مادر ترزا پرداخت می کردند تا در نمایش «سلطان مهربان ما» شرکت کند و دست های آنها را تطهیر نماید! یکی از آنها «انور خوجه» دیکتاتور آلبانی بود و دیگری «ژان کلود دوالیه» دیکتاتور هائیتی.

    هر دو این افراد میلیاردها ،دلار ثروت ملت خود را غصب کرده بودند و با دادن سهمی از آن به مادر ترزا« با او عکس یادگاری می گرفتند و رپرتاژ آگهی هایی در رسانه ها پخش می کردند تا چهره خشن آنها را تلطیف کند.
    مادر ترزا گرچه از «سازمان کلیسا» طرد شده بود، اما به چهارچوب های فقهی کلیسا معتقد باقی ماند و یکی از فعالیت های او در هندوستان مبارزه با سقط جنین بود.

    بنیاد ترزا در هند اعلام کرده بود که حاضر است هزینه های بارداری، زایمان و بچه داری هر زنی که بخاطر فقر تمایل به سقط جنین دارد را پرداخت نماید. با این برنامه مادر ترزا از سقط هزاران جنین جلوگیری کرد و هزینه زندگی این جنین های نجات یافته را تا بزرگسالی پرداخت کرد.
    «باگوان راجیش اوشو» فیلسوف هندی عقیده دارد:

    مادر ترزا با این کار خود، تنها به «بازتولید فقر» پرداخته است!

    «اوشو» می گوید:

    اگر مادر ترزا این هزینه را صرف آموزش جلوگیری از بارداری ناخواسته می کرد، بیشتر به هندی ها کمک کرده بود.

    به هر حال شهرت خدمات انسان دوستانه مادر ترزا باعث شد که «جایزه صلح نوبل» به او تعلق گیرد. دریافت این جایزه باعث شد بنیاد او برای ادامه خدمات خود نیازی به همکاری با دیکتاتورهای بدنام نداشته باشد!
    کلیسایی هم که روزی او را، طرد کرده بود، پس از شهرت و خوشنامی مادر ترزا تصمیم گرفت از این کلاه نمدی برای خود بدوزد، بنابراین »شورای عالی واتیکان» پس از درگذشت مادر ترزا عنوان »سانتا» (قدیسه) را به او اعطا کرد!
    دنیای عجیبی است! خیر و شر چقدر به هم تنیده‌اند!

     از وب سایت دکتر محمدرضا سرگلزایی

  • چگونه نا امنی های زندگی مان را حل کنیم؟

    چگونه نا امنی های زندگی مان را حل کنیم؟

     آقای Jason Comely بعد از چند ماه که از همسرش جدا شده بود. تنها در یک آپارتمان کوچک زندگی می کرد، تنهایی برایش بسیار آزار دهنده بود. در هر انسانی باید قدرتی باشد تا حداقل  سر صحبت را با کس دیگر باز کند. ولی او توانایی ایجاد رابطه را نداشت. طلاق گرفته بود، ولی جرات نمی کرد با هیچ خانمی صحبت کند. تمام زندگی او این بود که  می رفت سر کار و برمی گشت و باز می رفت سرکار و برمی گشت!

    بالاخره روزی او تصمیم می گیرد که این مسئله را حل کند. چون فکر می کرد تا ابد نمی تواند این ترس و تنهایی را تحمل کند. او  قصه کماندوهای روسی را شنیده بود که با یک سگ وحشی در یک اتاق قرار می گیرند و تنها اسلحه آنها  هم یک بیل هست، بطوریکه در آخر یکی از آنها باید بیرون بیاید. فکر کرد این داستان زندگی اوست. با این سگ وحشی (ترس و تنهایی) در یک اتاق قرار گرفته، یا باید بمیرد یا غلبه کند.

    بعد از مدتها فک کردن او برای حل این مسئله یک بازی طراحی کرد، در این بازی ،او  باید از کسانی  که به هیچ وجه  آنها را نمی شناخت، یک سوال بی ربط  بپرسد تا جواب رد بگیرد. در اولین قدم به پارکینگ یک فروشگاه رفت و از یک آقایی که اصلا نمی شناخت،در خواست کرد که او را تا آن طرف شهر برساند! مسلما جواب رد شنید، ولی به هدف خود رسید. 

    او این  قصه را هر روز خدا ادامه داد تا جایی که کلا ترس و خجالتش برطرف شد. ولی کار را اینجا متوقف نکرد. پس از مدتی او تمام این چیزهایی را که از غریبه ها پرسیده بود و جواب نه شنیده بود. بر روی یک سری کارت قرار داد و شروع به فروختن این کارتها کرد. خیلی از افراد خجالتی این کارتها را می خرند و با روش آقای کاملی درمان خجالت می کنند. آقای کاملی به هدف خود رسید و بر تنهایی و ترس خود غلبه کرد، به دیگران هم کمک کرد،حتی با فروختن کارتها کسب درآمد هم کرد.

    به طور مثال، یکی از کارتها به این صورت هست که باید از یک شخص ترسناک  غریبه در خواست کنید با شما  سنگ / کاغذ / قیچی بازی کند.

    اینکه این شخص خجالتی که حتی نمی توانست صحبت عادی با کسی داشته  باشد از یک شخص به ظاهر ترسناک بازی سنگ / کاغذ / قیچی، درخواست کرده، نشان از این است که چقدر از وضعیت خود خسته شده و چه نبوغ و پشتکاری به خرج داده تا مشکل خودش را حل کند.

    ای کاش همه ما یکی  از این ناامنی های ریز زندگی را، برای خود حل کرده، و  یک سری کارت هم ساخته بودیم.

    قصه آقای Jason Comely را می توانید از اینجا بخوانید و  برای دیدن کارتها هم به اینجا مراجعه کنید. 

    منبع: قضاوت آنلاین

  • چگونه کودکان و دانش آموزان  را به شیوه موثر تشویق کنیم؟

    چگونه کودکان و دانش آموزان را به شیوه موثر تشویق کنیم؟

    در گذشته‌ی نه چندان دور، مردم به تشویق و تمجید فرزندان خود اعتقاد نداشتند، به دلیل اینکه فکر می کردند در بزرگسالی منجر به تکبر و خودخواهی آنها می شود، اما بعد از آن، مربیان و معلمان در بعضی کشورها توسط «جنبش عزت نفس» اغوا شدند، و شروع به ترویج این ایده کردند که بچه ها نیاز دارند موفقیتهای آنها در حد تملق گونه مورد تمجید و تشویق قرار گیرد. «می خواهید که بچه شما موفق بشه؟ به بگویید که باهوش هستی!»حتی ده ها سال بعد نیز هنوز این ایده در بین فرهنگ عمومی پابرجا بود. و مدام به کودکان پیش دبستانی گفته می شد:«می دونی چیه؟ تو واقعا باهوشی!»

    هرچند تشویق و نوازش جسمی و کلامی رفتار پسندیده‌ای است، اما گاهی می تواند اشتباه باشد. چون نوع خاصی از این رفتار می تواند باعث عقب نشینی و در جا زدن کودک شود. مثلاً وقتی دانش آموزان را به خاطر تواناییهای ذاتی نظیر هوش و استعداد تشویق می‌کنید، آنها به جای اینکه بر روی یادگیری تمرکز کنند، برروی خوب به نظر آمدن تمرکز می کنند.

    در سال ۱۹۹۸ دانشگاه استنفورد مقاله‌ای منتشر کرد که در آن  Claudia Mueller و  Carol Dweck به بررسی «مکانیزم اثر تشویق» بر کارآیی دانش‌آموزان پرداخته بودند. نتایج این تحقیق، نگرش به شیوه‌ی «انگیزش و تشویق» را نه تنها در حوزه‌ی دانش‌آموزان و درس و مدرسه، بلکه حتی در حوزه‌ی آموزش و یادگیری سازمانی نیز تغییر داد. در این تحقیق کودکان و دانش‌آموزان به سه گروه مختلف تقسیم می‌شدند و در هر گروه، زمانی که دانش‌آموزان در حل یک مسئله موفق می‌شدند به شیوه‌ی متفاوتی تشویق می‌شدند.

    شیوه‌ی اول، این بود که به آنها می‌گفتند: «آفرین. تو خیلی تیزهوش هستی».

    در روش دوم زمانی که مسئله حل می‌شد می‌گفتند: «آفرین. مسئله را خوب حل کردی» و زمانی که مسئله نادرست حل می‌شد می‌گفتند: «نه! مسئله را اشتباه حل کردی».

    در سومین روش، به عنوان تشویق گفته می‌شد: «آفرین! تو تلاش خودت را کردی».

    این آزمایش بارها و در شرایط مختلف تکرار شد و نتیجه بسیار جالب بود.

    کسانی که به عنوان تشویق از «استعداد و تیز‌هوشی» آنها تعریف می‌شد، به تدریج توانمندی «حل مسئله‌» آنها کاهش یافت. همینطور در صورتی که با حل یک مسئله مواجه می‌شدند، توانایی آنها در حل مسائل بعدی نیز تحت‌الشعاع قرار می‌گرفت. آنها وظایف آسان را ترجیح می دادند. و دوست داشتند در موقعیت رقابتی قرار بگیرند. این گروه از دانش آموز هر چالشی را به عنوان یک آزمون هوش قلمداد می کردند و در صورت شکست ناراحت شده و تلاشی برای بهبود نمی کردند. به دلیل اینکه حس می کردند این شکست مربوط به توانایی ذاتی آنها می شد و غیرقابل تغییر است، اما بهترین نتیجه زمانی حاصل شد که همواره در تشویق، از «میزان تلاش» دانش آموز صحبت می‌شد. این گروه از دانش آموزان مسائلی که در آن چالش بود رو ترجیح می دادند. علاقمند به یادگیری و راهکارهای جدید برای موفقیت بودند.

     Mueller درباره‌ی دلیل تاثیر منفی تعریف از «هوش» بر روی کارایی و عملکرد انسانها می‌نویسد: «ما هرگز همیشه برنده نیستیم. همیشه مشکلاتی وجود دارند که حل نمی‌شوند و نبردهایی هستند که در آنها شکست می‌خوریم. آنکس که احساس کند موفقیت‌اش ناشی از هوش بالاست، پس از هر بار شکست، اعتماد به نفس و باور خود را کمی از دست خواهد داد، اما آنکس که احساس می‌کند موفقیت‌اش ناشی از تلاش است، هر موفقیت به او انرژی بیشتر می‌دهد و هر شکست به او یادآوری می‌کند که باید تلاش خود را افزایش دهد».

    والدینی که پس از موفقیت کودک با ذوق به او یادآوری می‌کنند : «ما فهمیدیم که تو از موفقیت خود حس خوبی داری و  تو از تلاشی که انجام دادی نتیجه گرفتی.» کودک را در مسیر درست هدایت نموده اند.

    این مطالعات در سالهای 2002 و 2000 توسط گروه دیگری از محققان ادامه یافت و به نتایج تقریباً مشابه رسیدند. از جمله اینکه در حالت کلی نسبت به عملکرد کودکان نباید بی تفاوتی بود. حتی نوع اشتباه تشویق می تواند برای کودکان ایجاد انگیزه کند. هر چند تشویق صحیح که بر اساس تلاش و انتخاب راهکار کودکان است، در مقابلِ تشویقی که بر اساس تیز هوشی آنها باشد، در پیشرفت یادگیری و ایجاد انگیزه موثرتر است.

    مطالعات دیگری که در سال 2007 انجام شد نشان داد که کودکان و دانش آموزان حتی اگر شاهد ماجرایی باشند که طی آن دوستان و هم کلاسی های آنها به خاطر تلاش و راهکار تشویق شدند به انجام آن امر بیشتر ترغیب می شوند.

    در سال 2013 محققان به این نتیجه رسیدند که، کودکانی که از دوره طفولیت در پروسه تشویق قرار می گیرند، الگوی ذهنی «تو می تونی» را دارند. اما دانش آموزانی که از سن 9 یا 10 سالگی مورد تشویق قرار می گرفتند. این الگوی ذهنی را نداشتند.

    اما نکته قابل توجه این است که حتی تشویق و ایجاد انگیزه بر اساس تلاش و راهکار در موقعیت های خاص می تواند باعث آسیب کودکان و دانش آموزان شود.

    پیشنهادهای ضروری به هنگام تشویق

    1- کودکان و دانش آموزان هر چه بزرگتر می شوند، شخصیت آنها پیچیده تر می شود، ممکن است تشویق شما را به شیوه های منفی تفسیر کنند. برای آنها مهم است که بدانند به چه قصدی مورد تشویق قرار گرفتند. اگر آنها درک درستی از انگیزه کار شما دریافت نکنند، این تشویق را رد می کنند.

    2- در تشویق صادق و خاص باشید. تشویق بی قید و شرط و همینطور غیرمنتظره به عزت نفس و رابطه شما با کودک یا دانش آموز آسیب می زند و ممکن هست این حس را به آنها منتقل کند که شما درک درستی از آنها ندارید. لذا پیام ریاکاربودن و عدم صداقت شما را می رساند.

    3- تشویق باید بر اساس ویژگی باشد که کودکان و دانش آموزان قدرت تغییر آن را دارند. مانند تلاش یا راهکارهایی که آنها استفاده می کنند. در غیر این صورت آنها در عملکردشان محتاط می شوند از چالشها دوری می کنند و از انجام هر کاری که منجر به شکست آنها شود، می ترسند.

    4- از تشویق توصیفی استفاده کنید که استانداردهای واقع بینانه و قابل دستیابی را بیان می کند. به این معنی که صرفاً به او نگویید «خوب است» بلکه برای کودک توضیح دهید که «چرا کار او خوب است؟».

    5- در تشویق رفتارهای خاصی که کودک یا دانش آموز به طور مداوم انجام می دهد، مراقب باشید. به طور مثال کودکی که هر شب عادت دارد مسواک بزند و شما هم هر شب او را تشویق می کنید. این کار کم کم انگیزه کودک را کاهش می دهد. مخصوصاً در بچه هایی که بالغ‌تر هستند. در این موارد هرازچندگاه یک تشویق غیر منتظره موثرتر خواهد بود.

    6- به هنگام تشویق کودکان یا دانش آموزان عملکرد آنها را با گذشته خودشان مقایسه کنید نه با عملکرد دیگران! چون این پیام به آنها القاء می شود که «هدف تسلط بر مهارت نیست بلکه هدف رقابت با دیگران است.» این نوع تشویق بچه ها را از یادگیری دور می کند.

    نتیجه‌گیری

     والدین و مربیان با تشویق صحیح، انگیزه درونی کودکان و دانش آموزان را تقویت نموده و زمینه مسئولیت پذیری و  عامل بودن در زندگی را که مهمترین سرمایه برای رشد و پیشرفت او است را در اختیار او قرار خواهند داد و در هنگام شکست ابتدا نیاز است با او همدلی کرد و سپس  امیدوار ساختن او از طریق یادآوری این موضوع که تو فرصت خواهی داشت که با تلاش بیشتر به نتیجه لازم برسی و تاکید می کنید که تلاش او و انجام وظیفه اش برای شما مهم است.

    منبع: قضاوت آنلاین

  • مهمترین دستاورد زندگی شما چیست؟

    مهمترین دستاورد زندگی شما چیست؟

    در تحقیقات آزمایشگاهی و میدانی، دیده‌شد که، برنده یا بازنده شدن در انتخابات یا به دست آوردن یا از دست دادن یک همسر، به دست آوردن یا از دست دادن یک موقعیت شغلی بهتر، قبول یا رد شدن در یک امتحان، خیلی کمتر از آن مقداری که مردم تصور می‌کنند، بر زندگی آنها تاثیر دارد. در حقیقت مطالعات بر این اساس بوده که چطور فاجعه های مهم بر زندگی افراد تاثیر می گذارند، نشان داده‌اند که اگر بیش از سه ماه از این وقایع گذشته باشد، به جز چند مورد خاص، اینها تاثیری در زندگی شما نخواهند داشت!!

    پس چه چیزی ما را در طول مدتی که زندگی می‌کنیم، سالم و شاد نگه می‌دارد؟ اگر قرار بود الان شما برای آینده تان به بهترین نحو سرمایه گذاری کنید، زمان و انرژی خود را کجا صرف می‌کردید؟ همیشه به ما گفته شده که برای داشتن آینده بهتر تلاش کنید. محققین در هاروارد سعی کردند با مطالعه بر روی گروهی از مردم به این موضوع بپردازند که، در کل دوران زندگی از نوجوانی تا پیری چه چیزی از طریق زمان آشکار می شود؟ چه چیزی واقعا مردم را شاد نگه می دارد؟
    این پروژه طولانی‌ترین مطالعه از زندگی افراد می باشد که 79 سال در جریان است و طی آن زندگی ۷۲۴ مرد را زیر نظر گرفتند. هر سال در مورد کار، محل زندگی و سلامتی آنها که همه این سوالات بدون اطلاع از زندگی آنها پرسیده می شد، آغاز شد.
    در طی این نظر سنجی که از نسل جوان شد، از آنها پرسیده اند “مهمترین هدف زندگی آنها چیست؟” که بیش از ۸۰ درصد گفته اند، هدف اصلی آنها در زندگی پولدار شدن می باشد، ۵۰ درصد از همین جوانان اهداف اصلی دیگری را عنوان کرده‌اند که آن مشهور شدن بود.
    مشابه این مطالعه بسیار نادر است. مطالعات از این قبیل در طول یک دهه از بین رفته است زیرا بسیاری از مردم مطالعه را رها کردند یا بودجه پروژه قطع شده است یا محققین جدا شده‌اند یا افراد مرده‌اند، و هیچ کسی پی گیری نکرد ولی با ترکیبی از شانس و با مقامت و اصرار چند نسل از پژوهشگران، این مطالعه انجام شده است. حدود ۶۰ مرد از ۷۲۴ مرد شرکت کننده هنوز زنده هستند و هنوز در این مطالعه حضور دارند. بیشتر آنها بالای ۹۰ سال سن دارند و حتی مطالعه بر روی بیش از ۲۰۰۰ نفر از بچه‌های این افراد نیز ادامه دارد.
    از سال ۱۹۳۸ محققان هاروارد زندگی دو گروه از افراد را در نظر گرفتند. گروه اول از این مطالعه زمانی آغاز شد که آنها سال دوم دانشگاه هاروارد بوده اند و در طول جنگ جهانی دوم، دانشگاه را تمام کردند و تعداد زیادی از آنها به خدمت جنگ در آمدند و گروه دوم، گروهی از پسران فقیرترین محله بوستون و از خانواده های مشکل دار و محروم انتخاب شدند. همه این نوجوانان مصاحبه شدند و آزمایشات پزشکی را انجام دادند و با والدین آنها صحبت شد و بعد این نوجوانان که به بزرگسالی رسیدند، تمام جنبه های زندگی آنها مورد بررسی قرار گرفت. آنها یا کارگر و وکیل یا دکتر شدند. یک نفر رئیس جمهور آمریکا شد، عده ای الکلی، عده ای مبتلا به شیزوفرنی شدند، عده ای از نردبان اجتماعی صعود کرده و تمام مسیر را تا بالا رفته‌اند و عده ای مسیر خود را در جهت عکس رفته‌اند. این مطالعه همچنان ادامه دارد.

    Robert Waldinger روانشناس دانشگاه هاروارد و مدیر چهارم این پروژه می گوید: برای داشتن شمای واضحی از زندگی‌ها ما نمی توانیم فقط پرسشنامه بفرستیم، مصاحبه در اطاق نشیمن آنها انجام می شود، سوابق پزشکی را از دکترشان می گیریم، از آنها خون گرفته و اسکن مغزی انجام می دهیم و با فرزندانشان و همسران آنها صحبت می کنیم.
    در نهایت، درسهایی که ما از مطالعه و بررسی صدها هزار ورق‌های اطلاعاتی بدست آورده‌ایم، درسهایی در مورد ثروت، شهرت یا سختکوشی نیست، پیام روشنی که از این مطالعه 79 ساله گرفتیم، این است که” روابط خوب، ما را شادتر و سالمتر می کند.”

    سه نتیجه مهم از این پژوهش
    اول: بنظر می رسد که افرادی با روابط اجتماعی زیاد با خانواده دوستان و اجتماع شادتر هستند. این افراد از نظر فیزیکی سالم‌تر و عمر طولانی تر نسبت به دیگران دارند. تنهایی یک تجربه سمی است و افرادی که گوشه‌گیر هستند، سلامتی آنها زودتر از میانسالی بخطر می افتد و کارکرد مغز خود را زودتر از دست می دهند و زندگی کوتاهتری از آنها که تنها نیستند، دارند.
    دوممی دانیم که می شود در یک جمع هم تنها باشید و می توانید در یک ازدواج هم تنها باشید. پس دومین درس بزرگی که آموخته‌ایم این است که تعداد دوستان مهم نیست و یا اینکه در یک رابطه تعهد دارید یا نه، بلکه موضوع کیفیت روابط نزدیک است. جروبحث واقعاً برای سلامتی مضر است. مثلاً ازدواجهای مشکل دار و بدون احساس، برای سلامتی بدتر از گرفتن طلاق بوده است. روابط گرم در میانسالی سلامتی را حفظ می کند.
    سوم: سومین درسی که ما در مورد روابط آموختیم این است که روابط خوب فقط جسم ما را محافظت نمی کند بلکه آنها مغزمان را هم محافظت می کنند. بنظر می رسد افرادی که در روابط انسانی هستند، جایی که روی دیگران بتوانند حساب کنند، حافظه آنها طولانی تر و قوی‌تر است.
    پس این پیام که روابط خوب برای سلامتی ما خوب هستند یک موضوع خیلی قدیمی است. چرا این مسئله سخت فهمیده و راحت چشم پوشی می شود؟ خوب زیرا ما انسان هستیم، دوست داریم سریع هر چیزی را درست کنیم، چیزی که بدست می آوریم و باعث خوب شدن زندگی شود، آنرا حفظ می کنیم. ولی روابط گیج کننده و پیچیده هستند. از طرفی رسیدگی به خانواده و دوستان کار آسانی نیست. در کل روابط نیاز به مراقبت دارند.”
    افراد سالم برای خودشان شادی ایجاد می کنند. همه انسان ها چیزی دارند که می توانیم به آن دستگاه ایمنی روانی بگوییم. دستگاهی از پردازشهای ذهنی که عمدتا غیر هوشیار هستند و به آنها کمک می کند، دیدشان نسبت به دنیا را عوض کنند به شکلی که بتوانند احساس بهتری نسبت به دنیایی که در آن زندگی می کنند داشته باشند. پس توانایی ایجاد و حفظ رابطه در همه ما وجود دارد. ولی بعضی از ما بهتر از بقیه این کار را می کنیم. چون قدرت فکر کردن، پذیرش و منعطف بودن، تغییر دادن انتخاب‌ها، شوق تجربه همدلی برایمان با ارزش تر است.

    Mark Twain می گوید :

    “There isn’t time, so brief is life, for bickerings, apologies, heartburnings. There is only time for loving”

    فرصتی نیست، زندگی خیلی کوتاه است برای بحث ها، عذرخواهی ها و دل شکستن ها. فقط برای دوست داشتن زمان وجود دارد.

    منبع: قضاوت آنلاین

  • تصمیم گیری در انتخاب های دشوار

    تصمیم گیری در انتخاب های دشوار

    همه ما هر روز تصمیم‌گیری و انتخاب می‌کنیم. همه ما می‌خواهیم بدانیم که انجام چه کاری درست است. در زمینه‌های مختلف از اقتصاد گرفته تا تغذیه، در کار حرفه‌ای تا زندگی خانوادگی. مطمئناً اگر کسی می توانست به ما دقیقاً بگوید که در هر موقعیتی کار درست کدام است، این بهترین نعمتی است که ممکن بود به کسی داده بشود.

    واقعیت این است که در سال ۱۷۳۸ یک دانشمند هلندی به نام دانیل برنولی این نعمت را به جهانیان هدیه کرده‌است. اما عرضه این نعمت به جهانیان کوچک‌ترین تاثیری در زندگی مردم ایجاد نکرده است. هدیه برنولی به ما این است: فایده‌ای که هر یک  کارها به ما می رساند برابر است با حاصلضرب دو چیز ساده : اول احتمال این که این کار نفعی به ما برساند، و دوم ارزش آن نفع برای ما است. به این معنی که اگر ما بتوانیم این دو را تخمین بزنیم و در هم ضرب کنیم، در هر زمان می دانیم که دقیقاً چه رفتاری باید از خودمان نشان بدهیم.

    تخمین احتمال موفقیت، کار ساده ای نیست، ولی تخمین ارزش حاصل از موفقیت در مقایسه با آن بسیار بسیار سخت‌تر است. اینکه شما بفهمید یک چیزی چقدر ارزش دارد، یا چقدر باعث لذت می شود یا چقدر شادی بخش است کار آسانی نیست. چون ارزش گذاری منطقی بسیار پیچیده است.

    مغز ما برای زندگی در دنیایی تکامل یافته که خیلی با این دنیایی که ما امروز در آن زندگی می کنیم، متفاوت است. مغز ما برای زندگی در دنیایی ساخته شده که مردم در گروههای خیلی کوچک زندگی می کردند و به ندرت با کسی که خیلی متفاوت با خودشان بود، مواجه می شدند و عمرهای نسبتاً کوتاهی داشتند که در آن زندگی کوتاه تصمیم های کمی باید می گرفتند و مهمترین اولویت زندگی شان این بود که همین حالا هر چه بیشتر بخورند و زاد و ولد کنند.

    هرچند هدیه برنولی به ما نشان می دهد که ما در دنیایی که طبیعت ما را برای آن طراحی نکرده است چطور باید فکر بکنیم، اما در عمل ما در استفاده از این فرمول با چالش مواجهه هستیم. ما تنها گونه ای روی زمین هستیم که توانسته سرنوشت خودش را، تا حدی خودش به دست بگیرد. ما هیچ شکارچی قابل توجهی نداریم. ما محیط فیزیکی خودمان را می توانیم کنترل کنیم. چیزهایی که معمولاً باعث از بین رفتن گونه ها می شود دیگر برای ما خطری محسوب نمی شوند. تنهای چیزی که می تواند ما را از بین ببرد تصمیمات خودمان است. تصمیماتی که محققان به آن “انتخاب دشوار” می گویند.

    این شانس وجود دارد ، انتخاب دشواری که راجع به آن فکر می کنید یک چیز بزرگ و مهم باشد، در نگاه اول، به نظر می رسد انتخاب‌های دشوار موقعیت هایی زجر آور و استرس زا باشند. روانشناسان بر این عقیده هستند که انتخاب های سخت و نقشی که در زندگی ما بازی می کنند را به درستی درک نکرده ایم. فهمیدن انتخاب‌های سخت  و دشوار نیروی پنهان هر کدام از ما را آشکار می کند.

    در انتخاب های آسان، یک انتخاب بر دیگری ارجعیت دارد. انتخاب سخت، می تواند انتخاب بین دو گزینه (بد و بدتر )،(خوب و خوب ) باشد یا طوری باشد که خوب یا بد آن برای شما کاملا مشخص نباشد.

    شاید نباید این طور فکر کنیم که انتخابای سخت، سخت هستند چون که ما نادانیم. آنها سخت هستند چون اصلاً بهترین گزینه وجود ندارد.  مطالعات نشان داده در بیشتر موارد ما راه بی دردسرتر و کم ریسک تر را انتخاب می کنیم. دلیل این رفتار ما ریشه در ترس های درونی و ترس از ناشناخته ها دارد.

    فرض کنید می خواهید شغل انتخاب کنید: یک بانکدار سرمایه گذار یا یک هنرمند گرافیست. چیزهای گوناگونی درباره چنین انتخابی وجود دارند، مثل هیجان کاری، امنیت مالی، زمان داشتن برای تشکیل خانواده و …

    پس ما دو شغل داریم که هیچ کدومشان از دیگری بهتر نیست یا به اندازه هم خوب نیستند. در این وضعیت انتخاب ما چگونه خواهد بود؟ مقایسه ویژگی های دو شغل چیزی هست که ما اغلب انجام می دهیم.

    ما ناآگاهانه فرض می کنیم که ارزش هایی مثل عدالت، زیبایی، مهربانی، با مقادیر علمی مرتبط هستند و می توان با اعداد حقیقی بیان کرد. ولی درباره ارزش ها این طوری نیست. ما به عنوان موجودات فرا-روشنفکر، تمایل داریم فرض کنیم که تفکر علمی کلید هر چیزی در این دنیا است. ولی دنیای ارزش ها متفاوت از دنیای علم است، جنس یک دنیا را می توان با اعداد حقیقی بیان کرد جنس دنیای دیگر را نمی شود. درک این موضوع بر روی عملکرد ما در مواجهه با انتخاب های سخت تاثیر مهمی دارد.

    جدای از ارزشهای کلی، در زندگی بعضی از ارزشها با توجه به اصولی  است که ما در زندگی برای خود تعریف می کنیم و منحصر به شخصیت ماست. همین ارزشهای شخصی در انتخاب های سخت به کمک ما می آیند. مطالعات نشان داده، در این موارد دلایلی که از بیرون (محیط ) به ما دیکته می شود، تاثیری در موفقیت ما ندارد به همین دلیل به انتخاب های دشوار به عنوان فرصتی برای آشکار شدن نیروهای نهفته انسان نگاه می کنند و همین نیرو برای ما دلایل موجه می سازد، دلایلی که به ما دیکته نشدند در عوض، دلایلی است که خودمان خلق کردیم و حمایت می کنیم! وقتی برای خودمان دلیل تراشی می کنیم که چطور آدمی باشیم، ما با تمام وجود تبدیل می شویم به آدمایی که می توانیم تا حدودی نویسندگان زندگی خودمان باشیم.

    بنابراین وقتی که با انتخابی سخت رو به رو می شویم، نباید سرمان را به دیوار بکوبیم و تلاش کنیم که بفهمیم کدام انتخاب بهتر است. هیچ بهترین انتخابی وجود ندارد. به جای آن باید در سوال باشیم. به طور مثال: من قراره کی باشم؟ کاری که ما در انتخابی سخت می کنیم، خیلی زیاد به فردیت خودمان بستگی دارد.

    آدمایی که نیروی طبیعی درون را در انتخاب‌های سخت تمرین نمی دهند، و درگیر ترس و راحتی هستند، دستخوش پیشامدها می شوند. انتخابهای سخت و دشوار موقعیت های ارزشمندی برای ما هستند تا آنچه که ویژه شرایط نوع بشر هست رو جشن بگیریم، در فضای انتخابهای سخت، ما این قدرت رو پیدا می کنیم که برای خودمون دلیل بتراشیم که همان انسان متمایزی باشیم که هستیم و به همین علت انتخاب‌های سخت نفرین شده نیستند بلکه رحمت اند.

    منبع: قضاوت آنلاین