برچسب: داستان های کوتاه شیوانا

  • سکوتی که نشانه قدرت است

    سکوتی که نشانه قدرت است

    شیوانا باغ سیب بزرگی را اداره می کرد که درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد. درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارورتر و شاداب تر می شدند و مردم برای خرید سراغ او می آمدند. یک سال تعداد سیب های برداشت شده بسیار زیادتر از قبل بود و همه شاگردان نگران خراب شدن میوه ها بودند.

    در دهکده ای دور، کاهن معبدی بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا، دائم پشت سر او بد می گفت و مردم را از خرید سیب های او بر حذر می داشت.

    چندین بار شاگردان از شیوانا خواستند تا کاهن معبد را گوش مالی دهند و او را جلوی معبد رسوا کنند اما شیوانا دائماً آنها را به صبر و تحمل دعوت می کرد و از شاگردان می خواست تا صبور باشند و از دشمنی کاهن به نفع خود استفاده کنند. وقتی به شیوانا گفتند که تعداد سیب های برداشت شده امسال بیشتر از قبل است و بیم خراب شدن میوه می رود٬ شیوانا به چند نفر از شاگردانش گفت که بخشی از سیب ها را با خود ببرند و به مردم ده به قیمت بالا بفروشند، در عین حال به شاگردان خود گفت که هر جا رسیدند درس‌های رایگان شیوانا را برای مردم ده بازگو کنند و در مورد مسیر تفکر و روش معرفتی شیوانا نیز صحبت کنند.
    هفته بعد وقتی شاگردان برگشتند با تعجب گفتند که مردم ده نه تنها سیب های برده شده را خریدند بلکه سیب های اضافی را نیز پیش خرید کردند. یکی از شاگردان با حیرت پرسید: استاد سوالی که برای ما پیش آمده این است که چرا مردم آن ده با وجود اینکه سال ها از زبان امین معبدشان بدگویی شیوانا را شنیده بودند ولی تا این حد برای خرید سیب های شیوانا سر و دست می شکستند؟

    شیوانا پاسخ داد: جناب کاهن ناخواسته نام شیوانا را در اذهان مردم زنده نگه داشته بود، شما وقتی درباره مطالب معرفتی و درس‌های شیوانا برای مردم ده صحبت کردید، آنها چیزی خلاف آنچه از زبان کاهن شنیده بودند را مشاهده کردند.
    به همین خاطر این تفاوت را به سیب ها هم عمومیت دادند و روی کیفت سیب های شما هم دقیق شدند و عالی بودن آنها را هم تشخیص دادند. ما سود امسال را مدیون بدگویی های آن کاهن بد زبان هستیم. او باعث شد مردم ده با ذوق و شوق و علاقه و کنجکاوی بیشتری به درس های معرفت روی آودند و در عین حال کاهن خود را بهتر بشناسند! پیشنهاد می کنم به او میدان دهید و بگذارید باز هم بدگویی و بد زبانی اش را بیشتر کند. به همین ترتیب همیشه می توان روی مردم این ده به عنوان خریدار های تضمینی میوه های خود حساب کنید.

    هر وقت فردی مقابل شما قد علم کرد و روی دشمنی با شما اصرار ورزید، اصلاً مقابلش نایستید، به او اجازه دهید تا یکطرفه در میدان دشمنی یکه تازی کند. زمان که بگذرد سکوت باعث محبوب تر شدن شما و دشمنی او باعث شکست خودش می شود. در این حالت همیشه به خود بگویید، قدرت من بیشتر است چرا که او هیچ تاثیری روی من ندارد و من هرگز به او فکر نمی کنم و بر عکس من باعث می شوم تا به طور دائم در ذهن او جولان دهم و او را وادار به واکنش نمایم، در تارنمای حقیقت، داستان و افسانه خواندم؛ این جور مواقع سکوت نشانه ی قدرت است.

  • نگاهت را نگاه کن

    نگاهت را نگاه کن

    روزی شیوانا تابلویی بزرگ و سفید روی دیوار کلاس گذاشت و از شاگردان خواست بهترین جمله کوتاهی که با آن زندگی انسان می تواند همیشه در مسیر درست قرار گیرد را روی آن بنویسند.

    شاگردان هفته ها فکر کردند و هر کدام جمله زیبایی را گفتند اما شیوانا هیچ کدام را نپسندید. وقتی کلاس درس تمام شد، مرد تازه واردی به تابلوی سفید روی دیوار اشاره کرد و گفت به نظر من می توانید با نوشتن یک جمله روی این تابلو آن را بسیار زیبا و معنادار کنید، طوری که هر انسانی با اندیشیدن در مورد این جمله بلافاصله در مسیر درست قرار گیرد.

    شاگردان هاج و واج به سخنان مرد تازه وارد گوش کردند و از او خواستند اگر جمله ای به نظرش می رسد بگوید. تازه وارد گفت:

    من پیشنهاد می کنم روی تابلو بنویسید: گاهی اوقات نگاهت را نگاه کن، چرا که ما آدم ها معمولاً فقط به اتفاقات اطراف خودمان نگاه می کنیم و با قالب های ذهنی خودمان نگاه مان را روی چیزهائی متمرکز می کنیم که ممکن است درست و مناسب نباشد اما اگر انسان یاد بگیرد که گاهی نیم نگاهی به نگاه خودش بیاندازد و بی پروا چشمانش را به هر چیزی خیره نکند، آنگاه از روی کنترل مسیر نگاه، می توان از خیلی قضاوت های عجولانه و نادرست در مورد اشخاص دوری جسته و صاحب نگاهی پاک و پسندیده شد.

    شیوانا بلافاصله این جمله تازه وارد را پسندید و گفت که روی تابلو بنویسید: گاهی نگاهت را نگاه کن …

  • زندگی نامه شیوانا

    زندگی نامه شیوانا

    زندگی نامه شیوانا؛ نویسنده و داستان سرای واقعی هندی و ژاپنی یا شخصیت تخیلی ایرانی

    شیوانا در لغت به معنی «خدای عشق، معرفت و دانایی» است اما در فضای مجازی بیشتر از آن که هویتش صاحب آن مشخص باشد، حکایت‌ها و داستانک معرفتی وی شناخته شده‌است. این که شیوانا کیست، آیا شخصیت واقعی هندی، ژاپنی و یا تخیلی ایرانی است، نظر واحدی وجود ندارد. تحقیقی که در این خصوص انجام دام را با هم مرور خواهیم کرد تا به کم و کیفی این اختلافات پی‌بریم. پست حاضر مقدمه‌ی انتشار گزیده داستان‌های کوتاه شیوانا در قضاوت آنلاین محسوب می‌شود.

    کاملترین شرح حال شیوانا که امکان دستیابی به آن میسر گردید، در وبلاگ اندیشه زندگی منتشر شد. نویسنده آن در مورد بیوگرافی شیوانا چنین نوشت: «شيوانا يكي از معروفترين نويسندگان مجله در قرن بيستم و پيشگام در داستان سرائي در هند مي‌باشد. او جايزه “پاداما شري” كه مربوط به ادبيات هند مي‌باشد را در سال 1982 از آن خود نمود. در دهه 60 و 70 ميلادي، آثار ادبي اين داستان‌سراي معروف همانند Dharmayug و Saptahik Hindustan به صورت سريال در مجله و روزنامه به چاپ رسيد و هم چنين داستان‌هاي او  به صورت سريال‌هاي تلويزيوني تبديل گرديد و بيندگان بسياري را به خود جلب نمود. در دوران نويسندگي اش او فرهنگ Kumaon را ايجاد نمود كه تا حدودي بعنوان زبان گفتاري كشور هند شناخته شد.

    شيوانا در 17 اكتبر سال 1924 در شهر Rajkot بدنيا آمد، جائي كه پدر او وليعهد حكومتي آن شهر بود و مادر او  محقق زبان سانسكريت و دانشجوي رتبه اول در شهر Lucknow Mahila Vidyalaya بود. بعدها كه پدر او سمت مهمتري در كنسولگري هند گرفت، آنها به شهر orcha نقل مكان كردند و پدر او موقعيت مهمتري را گرفت و دوران كودكي شيوانا تحت تاثير مكان هاي مختلف قرار گرفت و بينش او در كارهايش نمايان گرديد. وی در شهر Lucknow او بعنوان شاگرد اول شناخته شد. شیوانا وقتي بزرگتر شد به همراه برادر و خواهرش براي زندگي نزد پدر بزرگ خود رفت و عضو دانشگاه هندي باناراس گرديد. در سال 1935 كه شيوانا در سن 12 سالگي بود، اولين داستان او  در روزنامه هندي كودكان به چاپ رسيد و در سال 1951 داستان كوتاه او در روزنامه “Main Murga Hun” به چاپ رسيد و از ان روز به بعد  ملقب به شيوانا گرديد.

    اولين رمان او در اوائل 16 سالگي به چاپ رسيد. او چندين اثر هنري در 10 سال اول زندگيش در روزنامه هندوستان به چاپ رسانيد. داستان Dharmayug به چندين زبان ترجمه گرديد و در سال 1982 جايزه ادبيات هندي را دريافت نمود. او در نويسندگي بسيار توانمند بود و بيش از 40 رمان، داستان هاي كوتاه بسيار و صدها مقاله را نوشت. يكي از مشهورترين آثار هنري او داستان Chaudah Phere مي‌باشد كه بر اساس سفر او به روسيه پايه‌ريزي شده‌است. در اواخر زندگيش شروع به نوشتن شرح زندگي خود كرد و در سال 2005 دختر او شرح حال مادرش را به نام “صداي مادر” به چاپ رسانيد و فرزندانش او را به عنوان دوست قديمي ياد مي‌كنند. مرگ او در زمان 2003 اتفاق افتاد و دولت هند او را بعنوان ياري رسان در ادبيات هند تشريح نمود و دنيا يك رمان نويس معروف را بعد از مرگ شيوانا از دست داد.»

    در وبلاگ علم را اینجا بیابید، شیوانا را چنین معرفی نمود: «شیوانا مردی عالم در روزگاران گذشته بود. این فرد آگاهی زیادی در مورد جهان آفرینش و خدا داشته ست. بطوری که پادشاهان زمان او به وی احترام زیادی می گذاشتند. بر طبق آنچه که از داستان هایش برداشت می شود، مدرسه ای داشته که مردم را یا بهتر بگویم جوانان را به بزرگواری احترام به طبیعت و به خدا فرا می‌خوانده‌است. اگر چه داستانهایش با مسائل روزمره‌ی زندگی مردم در ارتباط است و ساده جلوه می کند اما نکات آموزنده‌ای دارد که اگر روی آنها تفکر کنیم می توانیم دید تازه‌تری داشته باشیم.»

    در برخی از منابع اینترنتی که شمار آن بسیارند که متأسفانه مقدمه یکی از حکایت‌های شیوانا را به اشتباه زندگی نامه وی تلقی نموده اند، به عنوان نمونه در وبلاگ حقیقت چنین آمده است: «در تاريخ مشرق زمين، شيوانا را استاد عشق و معرفت و دانايي مي‌دانند اما در عين حال کشاورز ماهري هم بود و باغ سيب بزرگي را اداره مي‌کرد. درآمد حاصل از اين باغ صرف مخارج مدرسه و هزينه زندگي شاگردان و مردم فقير و درمانده مي‌شد. درختان سيب باغ شيوانا هر سال نسبت به سال قبل بارور تر و شاداب‌تر مي‌شد و مردم براي خريد سراغ او مي‌آمدند. يک سال تعداد سيب هاي برداشت شده بسيار زيادتر از قبل بود و همه شاگردان نگران خراب شدن ميوه ها بودند….»

    بحث برانگیزترین بیوگرافی از شیوانا را در وبلاگ دختر پاییزی با پستی تحت عنوان “شیوانا کیست و در موفقیت چه می کند!؟”  چنین می خوانیم «…داستان های کوتاه شیوانا سال هاست که در مجله ی موفقیت جای ثابت خودش را پیدا کرده است. در سالگرد تولد موفقیت سوالی کوتاه از مهندس فرامز کوثری، نویسنده داستان شیوانا پرسیدیم و از او خواستیم توضیح دهد که شیوانا کیست.؟ آنچه می خوانید پاسخ نویسنده شیواناست:

    “در همين آغاز سخن بگويم که شيوانا وجود خارجي ندارد ! انسان خردمند و دانايي به اسم شيوانا با اين بيان شيوا و پرنغزي که در مجله موفقيت مي خوانيم هيچ وقت در اين دنيا نبوده است. به زبان خيلي ساده شيوانا يک شخصيت تخيلي است و دهکده شيوانا با همه ي ساکنانش هم در عالم واقعيت وجود ندارند. شيوانا مخفف و کوته نوشته عبارت “شيوانا سخن دانا” است. کلمه‌ي” شيوا ” با دو حرف آخر کلمه‌ي “دانا” کنار هم قرار داده شدند و نام شيوانا را ساختند.

    شيوانا در مجله ي موفقيت متولد شد. لحن صريح و بي پرده‌ي شيوانا او را دوست داشتني کرد و صداقت و پاکي افکارش همه را مجذوب خود ساخت. ديري نپاييد که يک نفر روي اينترنت ادعا کرد شيوانا را پيدا کرده است. آن هم در هند! فرد ديگري با مطالعه‌ي دقيق بر روي فضاي داستان‌ها مدعي شد که محل دهکده‌ي شيوانا را روي نقشه‌ي جغرافيا يافته ايست. دهکده‌اي در ژاپن که بين دو رود خانه قرار دارد و مردمش مشغول کاشتن برنج هستند و مدرسه اي هم در حاضيه دهکده وجود دارد. از همه جالب‌تر اينکه خيلي‌ها ادعا کردند خود شيوانا هستند و براي خودشان روي اينترنت سايت زدند! اما براي اينکه خيال همه را راحت کنم، همينجا صريح مي گويم که شيوانا وجود خارجي ندارد و اگر من خالق آن هستم از ديد من شيوانا شخصيتي است کاملاً ايراني و هماهنگ با فرهنگ اصيل اسلامي که به خداوند يکتا و اخلاق انساني معتقد است و از بدي و آلودگي و دروغ و فريب دوري مي کند. او عصاره ي معلم هاي داناييست که در زندگي عادي با آنها برخورد مي کنيم.”

    يک ضرب المثل قديمي است که مي گويد: “وقتي خردمند با دستانش به سمتي اشاره مي کند، فرد ساده‌دل به نوک انگشتان او زل مي زند!” و اين يعني از سمت اشاره فرد خردمند غافل مي‌ماند. به نظرم بايد به جاي اينکه شيوانا را در شخصيتي مثل فرامرز کوثري جست و جو کنيم و يا با يافتن شخصيت و اسم مشابهي در فرهنگ هاي ديگر سعي کنيم شخصيت او را لوث کنيم، بهتر است لختي تحمل کرده و به سمتي که او اشاره مي کند بنگريم! شايد آن گوهر گمشده اي که قرار است زندگي‌مان را متحول کند و ما را از ايني که هستيم بهتر سازد، در امتداد انگشتان شيوانا باشد. در اين صورت ديگر شيوانا و نويسنده‌ي او اهميتي ندارند و سمت نگاه شيواناست که ارزشمند و ديدني مي شود.
    حرف شخص خسته: اين کامل ترين و جامع ترين توضيح و معرفي بود که خودم از شيوانا خوندم و واقعا خوش حالم که نام مستعارم اسم همچين شخصيته تکامل يافته ايه. هرچند خيالي … و اميدوارم بتونم تو زندگيم مثل شيواناي واقعي زندگي کنم …»

    گرچه در وبلاگ دختر پاييزي، نويسنده آن نيز شيوانا را شخصيتي تخيلي مي‌داند اما به اعتقاد ما با توجه به تاريخ ايجاد وب سايت مجله موفقيت در سال 1376 و تاريخ انتشار پست‌هاي مربوط به حکايت‌هاي شيوانا در سال 1394، پذيرش آن کمي دشوار خواهد بود و شايد بتوان گفت اشاره نويسنده مجله موفقيت به شيوانايي باشد که صرفاً در مجله موفقيت از آن نام برده شده و نه شيوانای معروف جهان معرفتي که قدمتي بيش از عمر مجله موفقيت دارد!

    حکايت هاي معرفتي شيوانا که عمدتاً در دهکده معروف او رخ مي دهد و نقل محافل است، آنقدر آموزنده و اثرگذار است که به تأکيد ضرب‌المثل معروف در زبان عرب که بيان مي دارد: «نگاه نکن چه کسي مي‌گويد، بلکه نگاه کن به آنچه گفته مي‌شود» شايد چندان توفيري نداشته باشد که بخواهيم روي هويت شيوانا مناقشه نماييم بلکه بيشتر بايد در صدد پندآموزي از حکايت هاي وي و بکار گرفتن آنها در زندگي و روابط خود با ديگران باشيم و ترجيح ما آن باشد که تا با قسمت اخير پست نويسنده وبلاگ دختر پاييزي هم عقيده شده و اميدوارم باشيم تا بتوانيم مثل شيواناي واقعي زندگي داشته باشيم. هدف از پست حاضر اين بود تا حد ممکن، گمانه زني‌ها در مورد هويت و بيوگرافي شيوانا را در يک جا جمع نماييم ولي قضاوت در مورد واقعيت يا تخليلي بودن آن را به خوانندگان قضاوت آنلاين بسپاريم. اگر خواننده‌اي اطلاعات بيشتري دارد، بر ما منت نهد و از طربق بخش نظرات آن را در اختيارمان قرار دهد تا با نام خودش در پست حاضر اضافه نماييم.

  • آیا من یک دزدم؟

    آیا من یک دزدم؟

    قضاوت آنلاین: پست حاضر توسط آقای دکتر اسفدیار محمد نژاد- فوق تخصص اطفال برای انتشار در قضاوت آنلاین ارسال گردید که از ایشان قدردانی به عمل می آید. با امید به این که روزی در کشور ما نیز شاهد گسترش فرهنگ مشابه باشیم.

    سارق واقعی کیست، من یا …

    یکی از  اهالی سودان مقاله زیبایی نوشت تحت عنوان “آیا من دزدم؟”

     ایشان برای بیان این مطلب به دو رخداد که برای او پیش آمده است اشاره می کند .

    رخداد اول:

    او می گوید: زمان امتحانات پزشکی من در ایرلند بود، و مبلغی که برای امتحانات می بایست پرداخت میکردم 309 پوند بود، در صورتی که خرد نداشته و من مبلغ 310 پوند را پرداخت نمودم، امتحانات خود را دادم و بعد از گذشت زمان در حالی که به کشورم سودان برگشته بودم …..

    در آن هنگام نامه ای دریافت نمودم که از ایرلند برایم ارسال شده بود. در آن نامه آمده بود که (شما در پرداخت هزینه های امتحان اشتباه کردید و به جای مبلغ 309 پوند ، 310 پوند پرداخت کردید، و این چکی که به همراه این نامه برای شما ارسال شده به ارزش یک پوند می باشد … ما بیش از حق خودمان دریافت نمی کنیم).

    جالب اینجاست که ارزش آن پاکت نامه و نامه ای که در آن تایپ شده بود خود بیش از مبلغ 1 پوند بود!!!!!

    در ادامه مطالعه کنید: مبارزه با فساد گرگ قبرستان می خواهد

    اتفاق دوم:

    او می گوید که من اکثر اوقات که در مسیر دانشگاه و خانه تردد میکردم، از بقالی (سوپر مارکت) که تو مسیرم بود و خانمی در آن فروشنده بود کاکائو به قیمت 18 بینس میخردم و به مسیر خودم ادامه می دادم .

    در یکی از روزها …  قیمت جدیدی  برای همان نوع از کاکائو که بر روی آن 20 بینس نوشته بود در قفسه دیگر قرار داد.

    برای من جای تعجب داشت و از او پرسیدم آیا فرقی بین این دو رقم جنس وجود دارد؟

    در پاسخ ، به من گفت :

     نه، همان نوع و همان کیفیت است !!

    پس دلیل چیست؟!!!

    چرا قیمت کاکائو در قفسه ای 18 و در دیگری به قیمت 20 به فروش می رسد؟؟!!

    در پاسخ به من گفت :

    به تازگی در کشور نیجریه، که کاکائو برای ما صادر میکرد اتفاق جدیدی رخ داده که همراه با افزایش قیمت کاکائو برای ما بود و این جنس جدید قیمت فروش اش 20 بینس و قبلی 18 بینس است.

    به او گفتم با این وضعیت کسی از شما جنس جدید خرید نمی کند تا زمانی که جنس قبل کامل به فروش نرود.

    او گفت: بله، من آن را می دانم

    من به او گفتم: بیا یه کاری بکن همه جنس ها را قاطی کن و با قیمت جدید بفروش با این کار کسی نمی تواند متوجه شود و جنس قدیم از جنس جدید تشخیص دهد.

    در پاسخ؛ در گوشی به من گفت ؛ مگه شما یک دزدی ؟؟؟؟

    شگفت زده شدم از آنچه او به من گفت و مسیر خودم را پیش گرفتم و رفتم؛ در حالی که همیشه این سوأل در گوش من تکرار می شود و ذهن مرا در گیر کرده است که : آیا من دزدم ؟؟!!!

  • نگذارید زنجیره عشق به شما ختم شود

    نگذارید زنجیره عشق به شما ختم شود

    بعد از ظهر یک روز، وقتي اسميت داشت از سرکار به خانه باز مي‌گشت، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان در برف ايستاده بود. اسميت از ماشين پياده شد و خودش را معرفي کرد و گفت من آمده‌ام کمکتان کنم.

    زن گفت صدها ماشين از روبروي من رد شدند، اما کسي نايستاد، اين واقعاً لطف شماست.

    وقتي اسميت لاستيک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسيد: من چقدر بايد بپردازم؟

    اسميت پاسخ داد: شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در چنين شرايطي بوده‌ام؛ روزي شخصي پس از اينکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً مي‌خواهي بدهي‌ات را بپردازي، بايد نگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.

    چند مايل جلوتر، زن کافه کوچکي را ديد و داخل شد تا چيزي ميل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بي‌توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتِ باردار بگذرد. او داستان زندگي پيشخدمت را نمي دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهميد.

    وقتي پيشخدمت برگشت تا بقيه صد دلار را بياورد، زن بيرون رفته بود، در حاليکه روي دستمال سفره يادداشتي گذاشته بود.

    وقتي پيشخدمت نوشته را خواند، اشک در چشمانش حلقه زد. در يادداشت نوشته بود: شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين موقعيت بوده‌ام؛ يک نفر به من کمک کرد و گفت اگر مي‌خواهي بدهي‌ات را به من بپردازي، نبايد بگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.

    همان شب وقتي زن پيشخدمت به خانه برگشت، در حالي‌که به ماجراي پيش آمده فکر مي‌کرد، به شوهرش گفت: دوستت دارم اسميت! همه چيز داره درست ميشه…

  • تکیه گاه ازلی

    تکیه گاه ازلی

    گویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه‌اش دعوت کرد.

    شمس به خانه جلال‌الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: «آیا برای من شراب فراهم نموده‌ای؟»

    مولانا حیرت زده پرسید: «مگر تو شراب‌خوار هستی؟!»

    (بیشتر…)