برچسب: کشکول قضایی

  • قاضی زیرک

    قاضی زیرک

    دو پیرمرد که یکی از آنها قد بلند و قوی هیکل و دیگری قد خمیده، ناتوان و متمکی به عصا، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند.

    اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. حضرت قاضی، از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.

    دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.

    قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.

    پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم.

    سپس عصایش را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت:

     به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.

    قاضی به طلبكار گفت: اكنون چه می گويی؟

    او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.

    قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت.

    در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد.

    قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است.

    به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصایش را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم.

  • درخواست تغییر کارشناس

    درخواست تغییر کارشناس

    محمد آبانگاه – وکیل دادگستری

    ۱. در تاریخ شانزدهم دی ماه نود و نه، جهت پیگیری پرونده در شعبه حضور یافتم. به محض ورود به دفتر شعبه، کارمند دفتر اذعان داشتند که کارشناس مربوطه هنوز نظرشان را نداده اند…

    گفتم “می دانم” ،”آمده ام” ، “بگویم”:

    به جهت عدم اظهار نظر کارشناس در مدت مقرر (و سپری شدن مدت طولانی از مهلت مقرر) قاضی کارشناس دیگری تعیین کند و در این خصوص لایحه ایی از جانب من و همکارم  از طریق سامانه ارسال شده است…

    ۲‌. کارمند دفتر به یک باره موضع گرفتند و گفتند شما نمی توانید برای قاضی تعیین تکلیف کنید!

    گفتم درخواست ما وفق قانون است، کارشناس اگر مهلت بیشتری جهت اظهار نظر می خواسته می بایست درخواست می دادند و…

    گفتند خب شاید شفاهی خواسته!!… گفتم اجازه دهید با قاضی صحبت کنم …

    با اجازه کارمند دفتری پس از جلسه رسیدگی و قبل از تشکیل جلسه بعدی، خود را در کنار قاضی یافتم.

    ۳. با این توضیح که شب قبل، مواد مربوطه و گوشه و کنار آن را مرور کرده و حتی در مسیرم دست از مرور مجدد آنها نکشیده، درخواست تعیین کارشناس جدید و علت آن را برای قاضی توضیح دادم…

    در پاسخ گفتند که نیازی نیست که  پیگیر این مسئله باشم چرا که خودشان پیگیر بوده و اینکه ایشان بیشتر از طرفین دعوا مصر به تعیین تکلیف پرونده هستند….

    گفتم مسئله این است که پس از مدت مدیدی از ارجاع موضوع به کارشناس وگذشتن مهلت مقرر تاکنون اظهار نظر نکرده اند و این شعبه نیز نسبت به این مساله سکوت اختیار کرده…

    ۴. گفتند واقعیت این است که شما (منِ وکیل ) و طرف مقابلتان دنبال تنش هستید!

    گفتم طرف مقابل را نمی دانم اما درخواست من برای تعیین کارشناس جدید مطابق قانون است…

    گفتند :کدام قانون…

    پاسخ دادم ماده ۲۶۲ قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور مدنی و…

    گفتند این نظر شماست.

    گفتم شما در برابر نص قانون اجتهاد می کنید…من صرفا متن قانون را بازگو می کنم…سپس از روی قانون شروع به خواندن کردم :

    “کارشناس باید در مدت مقرر نظر خود را کتبا تقدیم دارد، مگر اینکه موضوع از اموری باشد که اظهار نظر در آن مدت میسر نباشد…”

    به اینجا که رسیدم با خنده ملیحی [خنده ایی با این مفهوم: دیدی درست گفتم] گفتند که ایشان (قاضی ) تشخیص می دهند موضوع از اموری است که اظهار نظر در مدت مقرر امکان پذیر نیست…

    گفتم اجازه دهید این ماده ادامه دارد:

    “… دراین صورت به تقاضای کارشناس دادگاه مهلت مناسب دیگری تعیین و به کارشناس و طرفین اعلام می کند. درهرحال اظهارنظر کارشناس باید صریح وموجه باشد.

    هرگاه کارشناس ظرف مدت معین نظر خود را کتبا تقدیم دادگاه ننماید، کارشناس دیگری تعیین می شود. چنانچه قبل از انتخاب یا اخطار به کارشناس دیگر نظر کارشناس به دادگاه واصل شود، دادگاه به آن ترتیب اثر می دهد و تخلف کارشناس را به مرجع صلاحیت دار اعلام می دارد.”

    ۵. گفتند از این به بعد می خواهند برگه ای در پشت در اتاق شعبه نصب کنند و بگویند هر آنچه وکیل می گوید درست بوده !  و شما هم که مبادی قانون هستید به عنوان مدرس و استاد و…تدریس کنید…

    گفتم این نحوه صحبت کردن از جانب شما در برابر درخواست قانونی من در شان دادگاه نبوده و این طرز صحبت کردن هم صحیح نیست، ضمن اینکه شما پیشتر در برابر درخواست دیگری از سوی من و همکارم کماکان موضوع را مسکوت گذاشته درحالی که ماده مربوطه شما را مکلف می کند که به درخواست ما ترتیب اثر دهید (ماده ۲۰۸ قانون نامبرده و بر اساس اوراقی دیگری از پرونده شمول ماده ۲۰۹ ) و شوربختانه شما به تکلیف خود عمل نکرده اید…

    پاسخ: شما می توانید اعلام تخلف کنید!!

    در هرحال از اتاق دادگاه خارج شده تا شاید هوای آلوده بیرون را مرهمی بدی در برابر بدتر حال درونم بیابم …

    گفتنی است چنانچه قاضی به تکلیف خویش مبنی بر امر کردن به خوانده جهت ابراز سند عمل می کرد، شاید دیگر نوبت اظهارنظر کارشناسی بر روی تصویرِ قرارداد مورد ادعای خوانده، اطاله دادرسی و… نمی رسید اما عدم توجه یا عدم تمایز ما بین دادرسی مبتنی بر فصل خصومت و کشف حقیقت، سبب گردید دیوار این دادرسی بر خشت کج بنیان نهاده شود و در این بین به جای شنیدن پاسخ هایی علمی، گوش هایم بانگ هایی ناموزون را به نظاره بنشیند!

    ۶. البته قاضی جوان پرونده فردی سالم و متین است. همانطور که در کشاکش بحث نیز گفتند من صادقانه به شما عرض می کنم… اما لجبازی و بی توجهی به عدالت شکلی و مقررات دادرسی مدنی سبب گردیده بعضا (و البته تاثیر گذار) از چارچوب عدالت مذکور خارج شده و در این بین تلاش وکیل پرونده (بال پرپرشده عدالت) را در تحقق عدالت مذکور که زیر بنای عدالت ماهوی است نادیده بگیرد و نه به سلیقه قانون که به سلیقه خویش عمل کند که در این صورت ولو” صادقانه” تاثیری در موجه ساختن عدالت! “خود خواسته و “خود ساخته” ندارد.

              به امید جامعه ای پویا و تبلور نیکی ها

    نفل از کانال تگرامی تخلفات انتظامی قضات

  • تلخ و شیرین وکالت تسخیری

    تلخ و شیرین وکالت تسخیری

    محمد آبانگاه – وکیل دادگستری

    در وقت جلسه رسیدگی (بیست و سه نُه نود و نه) برای پرونده‌ی فردی با موضوع« نگهداری» هروئین و شیشه که قانونا مجازات آن حسب میزان، اعدام بود به عنوان وکیل تسخیری حاضر شدم.

    پیشتر برای پرونده دو مرتبه مراجعه کردم؛ بار نخست پیرو اعلام کانون وکلا، در شعبه مربوطه به قصد مطالعه پرونده حضور یافتم اما به دلایلی امکان مطالعه فراهم نشد لیکن متعاقبا پیرو اخطاریه موضوع ماده ۳۸۷ ق.آ.د.ک ،در شعبه مربوطه حاضر شده و پرونده را مطالعه کردم.

    در تاریخ مقرر جلسه دادرسی نیز گرچه پیش بینی می کردم به جهت زندانی بودن موکل جلسه با تاخیر برگزار می شود، لیکن زودتر از موعد در دادگاه حاضر شدم تا بلکه با موکل ندیده ونشناخته هم صحبتی کرده باشم.

    بهتر این بود که پیشتر این کارو می کردم اما خودم رو به جهت مطالعه دقیق پرونده بی نیاز می دیدم! همانطور که شاید موکل نیز نسبت به وکیل تسخیری ندیده و نشناخته اش همین حس را داشت!

    …با حضور در دادگاه ملاحظه کردم، سکونت موکل در زندان قزلحصار فرع بر عوامل دیگر جهت تاخیر جلسه بود…در هرحال از رفت و آمدهای متعدد ریاست محترم دادگاه در راهروی دادگاه و همراه داشتن قانون آیین دادرسی کیفری، صحبت با همکاران قضایی (یا غیر قضایی) مبنی بر اینکه چرا مخاطبش فلان جلسه علمی را که مفید بوده شرکت نکرده و…ایشان را علاقه مند به مباحث علمی دیدم و واقعا از ته قلب خوشحال شدم…

    در عین حال که در راهروی سرد دادگاه به انتظار موکلی با لباس آبی راه راه (لباس زندانی با تبادر یقه آبی ها!)می گشتم، پس از مدتی زندانی ها رو آوردند، صدا زدم…اما کسی با آن نام پیدا نشد دوباره عده ایی دیگر از زندانی ها را آوردند اما باز با صدایم کسی خود را با آن نام نشناخت…

    به ناگاه مرا زنجیر وار از دفتر دادگاه صدا زدند!… موکل در اتاق دادگاه بود و من نیز با کسب اجازه از دادگاه خود را در کنار او یافتم…

    دادگاه مشغول رفع و رجوع اوراق جلسه قبل بود و هنوز جلسه ما تشکیل نشده بود…امری که فرصتی را فراهم آورد که پچ پچ کنان صحبت کوتاهی راجع به پرونده با موکل داشته باشم… پس از انجام کارهای مربوط به جلسه قبل و خروج افراد مرتبط با آن پرونده، جلسه ما (موکل و من) تشکیل شد اما چگونه:

    ۱. دادگاه بی آنکه رسمیت جلسه را اعلام نماید ابتدا مشخصات موکل و سپس مشخصات و سمت مرا را مورد پرسش قرارداد و پس از آن اظهارات موکل را نسبت به موضوع اتهامش اخذ نمود. حال آن که نخست می بایست کیفرخواست قرائت می شد…تعجب کردم بیشتر به خاطر تصوری که در راهروی دادگاه از ریاست دادگاه در ذهنم نقش بسته بود.

    ۲. تصورم بر این بود که نماینده دادستان حضور ندارد تا اینکه ریاست دادگاه؛ از خانمی که در صندلی سمت چپ ریاست نشسته بودند، خواستند که به عنوان نماینده دادستان کیفر خواست را قرائت کند… در هر حال تازه متوجه شدم که ایشان نه منشی دادگاه که نماینده دادستان است.

    ۳. پس از قرائت کیفرخواست، از دادگاه خواستم که مرا به مثابه نماینده دادستان که در سمت راست خود قرار داده، در سمت چپ خود قرار داده و دفاعیاتم را اخذ کند، با تعجب نگاه کردند…

    بی آنکه منتظر پاسخی باشم بلافاصله به ایشان متذکر شدم که

    نماینده دادستان جزء اصحاب دعوا است و این امر شائبه‌ی بی‌طرف نبودن قاضی را متبادر می سازد ولو اینکه  این تبادر غلط باشد و در هرحال نماینده دادستان نباید در کنار دست شما باشد.

    این بار برخلاف قبل چند ثانیه ایی را مکث نمودم که از سوی قضات چه نماینده دادستان چه ریاست و چه حتی مستشار که بر خلاف معمول در پشت سر ما [موکل و وکیل] و در صندلی و میزی مجزا در انتهای اتاق دادگاه حاضر بودند و ظاهرا صدای ما را می شنیدند پاسخی بشنوم… که نشنیدم…

    به نیکی می دانستم این امر آغاز گر یک تنش (ولو قانونی) است بی آنکه لزوما وارد ماهیت شوم از کیفرخواست چندین ایراد گرفتم…به گونه ایی که نماینده دادستان به چالش کشیده شد…و با موکل وارد جر و بحث شد …

    در عین حال که دادگاه مرا به دفاعیات کتبی هدایت می کرد، مشغول نوشتن شدم اما همزمان پاسخ نماینده دادستان را پینگ پنگی می دادم…که دادگاه به جای تذکر به نماینده دادستان مرا خطاب قرار داده و گفتند که تو فقط بنویس گفتم این جوری که نمی شود من بنویسم ایشان صحبت کند…در ذهنم ترتیب رسیدگی، مدام در گوشم وزوز می کرد، خواستم یادآور شوم گفتم بی خیال…همینی که هست یکی زدی یکی باید بخوری…

     از چند جا باید ایراد می گرفتم از مستشاری که باید در جای نماینده دادستان می بود یا از دادستانی که نباید در آنجا می بود و یا از ریاستی که اداره جلسه را به سلیقه خویش برگزار می کرد…یا حتی از خودم که چرا بی خیالِ ، باقی خیالاتم(مقررات )شوم ولو اینکه خیالم را پس زنند…

    ۴. در هر حال با ورود نصف و نیمه به ماهیت و… دادگاه از پرونده نقص گرفتند و مقرر شد که بین موکل وفردی از پرونده مواجهه حضوری صورت گیرد.

    ۵. نماینده دادستان خواستند ، تشریف ببرند که  ریاست دادگاه گفتند کجا؟ صورت مجلس باید امضا شود و…از دادگاه درخواستی داشتم مبنی بر اینکه پیرو آن مواجهه حضوری، آن مورد نیز اضافه و نسبت به آن تحقیق شود…

    ناراحت شدند خودکارشان را به من دادند گفتند بیا خودت اضافه کن …که تو داری مرا هدایت می کنی!

    گفتم مگر نه اینکه در کتاب های حقوقی گفته می شود وکیل بال عدالت است!؟ تازه مگر من چه گفتم شما می توانید مخالفت کنید اینکه دیگر بحثی ندارد…جمله ی معروف چند ساله وکیلی را در پاسخ شنیدم!

    ۶. در انتهای جلسه، به عنوان واسط (وسطی ما بین ابتدا و انتهای اتاق دادگاه) اوراق را به مستشار و نماینده دادستان (که آن موقع در صندلی کناری مستشار نشسته بودند) جهت امضا صورت مجلس رساندم…که متوجه شدم مستشار می گفتند ایراد من (وکیل) درست بوده و…از تلخی ریاست دادگاه، کامم با این بیان مستشار کمی شیرین! شد! وارد بحث ما بین مستشار و نماینده دادستان نشده ، که ریاست دادگاه گفتند الان علیه شما اعلام تخلف می کنم! چرا؟!

    چون دارم نظم جلسه بعدی که هنوز شروع نشده را به هم می زنم در عین حال که جلسه ما نیز به جهت عدم تکمیل امضاهای صورت مجلس،  قانونا پایان نیافته بود!

    ۷. در هرصورت، از اتاق دادگاه خارج شدم…اندکی بعد نماینده دادستان در راهروی دادگاه مرا به حرف گرفتند و با تمجید از شجاعت!  و دفاعیاتم ! و اینکه ایراد های من به ایشان درست بوده معذوریت های کرونا رو بهانه گرفتند…گفتم قبلش هم همین بوده…با این توصیه به من که کل کل! نکن…کجای اینجا و آنجا درسته که انتظار داری اینجا…

    اما به نظر من

    تغییر هر چیزی باید از خود ما شروع شود که مستلزم این است ابتدا خودمان را باور داشته باشیم و آنگاه خواهیم دید به فراخور هرکس در هرجا و هر مقام و منصب که کارش را درست انجام دهد، شاهد تغییر ساختارها و هنجارهای ناموزون خواهیم بود. (از جزء به کل)

                   به امید تبلور نیکی ها و جامعه ای پویا

    نفل از کانال تگرامی تخلفات انتظامی قضات

  • محاکمه علی سهیلی در دیوان عالی کشور

    محاکمه علی سهیلی در دیوان عالی کشور

    نخست وزيری كه محاكمه ولی تبرئه شد

    علي سهيلی سياست پيشه معروف، پس از شهريور 1320 در كابينه فروغي وزير خارجه بود و پيمان سه جانبه را پس از تصويب مجلس با بولارد و اسميرنف وزير مختار انگليس و شوروي در نهم بهمن 1320 امضا كرد و يك بار پس از فروغي از 18 اسفند 1320 تا 15 مرداد 1321 و بار ديگر پس از قوام السلطنه از 28 بهمن 1321 تا 7 فروردين 1323 نخست وزير شد. در دوران نخست وزيري او به ويژه دوران دوم، تهران با مشكلات بسيار و بيش از همه با مشكل قحطي روبه رو بود.

    انتخاب دوره چهاردهم زير نظر دولت سهيلي تمام شد و در آن هنگام كه براي يكصد و سي كرسي مجلس دو هزار كانديدا وجود داشت و بازار ناسزاگويي در روزنامه ها گرم بود، سهيلي نمي توانست همه كانديداهاي بانفوذ را راضي كند ولي به همه وعده مساعدت مي داد و چون انجام تمام وعده ها غير ممكن بود، مخالفان بسيار پيدا كرد و اين مخالفت ها كه پس از سقوط كابينه سهيلی هم ادامه داشت و در مجلس 14 به صورت اعلام جرم از سوي مهدی فرخ به اتهام اعمال نفوذ در انتخابات آذربايجان، شهرضا، بندرعباس، آباده و جهرم در 23 مهرماه 1323 در مجلس مطرح گرديد.

    سهيلي به دخالت در انتخابات سه شهرستان و تدين به دخالت در انتخابات چندين حوزه متهم گرديدند.

    پرونده اتهامي سهيلي جدا از پرونده تدين پس از رسيدگي و تاييد اتهام در كميسيون دادگستري مجلس، در اواخر سال ،1325 از مجلس به ديوان كشور فرستاده شد تا به موجب قانون محاكمه وزيران تعقيب شود.

    سهيلي كه به نمايندگي ايران در سازمان ملل منصوب شده بود، به تهران بازگشت و با دکتر جلال عبده بروجردی و میرزا جواد خان عامری مشورت كرد و احمد جدلي و دكتر سید محمد علی هدايتی را به وكالت خود برگزيد.

    روز 27 بهمن 1326 دادرسي او در ديوان كشور زير نظر شیخ محمد شفيع جهانشاهي معروف به آقا جهانشاهی رئيس ديوان كشور و پانزده قاضي از پنج شعبه ديوان كشور آغاز گرديد.

    نام هيئت دادرسان دادگاه سهيلي متشکل از «محمد شفيع جهانشاهي، سید علي حائري شاه باغ، حسين نقوي، شیخ عبدالعلی لطفي لاریجانی، صفي نيا، پويان، جواد قاضي، محمد صدر، سید جمال الدين سادات اخوي معروف به جمال اخوی، محمود عرفان، سید عمادالدین مير مطهری، لواساني، محمود هدايت، مرتضي ويشگايي، گرگاني» بود.

    در اين دادرسي تاريخي تماشاچي بسيار بود و نمايندگان مطبوعات داخلي و خارجي هم حضور داشتند.

    سهيلي نخست وزير سابق و شخصيت معروف سياسي وقتي وارد دادگاه شد، رنگ از صورتش پريده و اندكي حالت اضطراب داشت. با اين حال هنگامي كه براي دفاع از خود برخاست مي كوشيد كه اضطراب خود را نشان ندهد، از اين رو گاهي دستش را روي كمرش مي زد و گاهي دست را توي جيب شلوارش فرو مي برد و ژست‌هاي لرد مانند به خود مي گرفت.

    پس از دفاع، جدلي و هدايتي دو وكيل مدافع سهيلي، خود سهيلي ضمن تشريح اوضاع عمومي كشور در دوران زمامداريش و توضيح موقعيت دشوار و استثنايي آن زمان وقتي از خدمات خود سخن مي گفت به سختي متاثر شد چنان كه بي اختيار اشك از ديدگان او جاري گرديد.

    گرچه دفاع جدلي و دكتر هدايتي پيشتر ذهن قضات دادگاه را تا حدي روشن كرده بود و مي دانستند كه سهيلي درباره مداخله در انتخابات تقصيرش از تمام نخست وزيران كمتر است و اعلام جرم كننده مهدي فرخ خود در هر شغلي مرتكب جرم شده، ولي بيانات ساده و بي پيرايه سهيلي توضيحاتي كه درباره غرض شخصي فرخ و چگونگي جريان انتخابات دوره چهاردهم بيان كرد و سپس حالت تاثر و گريه او، دادگاه را تحت تاثير قرار داد و سرانجام ديوان كشور سهيلي را از اتهاماتي كه به او نسبت داده شده بود، تبرئه نمود.

    اتهامات سهيلي به جز اعمال نفوذ در انتخابات آذربايجان، بندر عباس و شهرضا، خريد قسمتي از ابزار ساختماني از انبار وزارت امور خارجه به ارزش بيست و هفت هزار ريال، توقيف روزنامه ها، تفسير قانون حكومت نظامي و قيام عليه حكومت ملي بود كه، ديوان كشور اين اتهامات را نيز بي پايه دانست و رد كرد.

    پس از خواندن دادنامه برائت توسط جهانشاهي رئيس ديوان كشور، سهيلي در ميان ابراز احساسات دوستانه گروهي از تماشاچيان از قضات تشكر كرد و دادگاه را ترك گفت و به ماموريت خود در لندن بازگشت.
    سهيلي در ارديبهشت 1337 كه سفير ايران در لندن بود بر اثر بيماري سرطان در گذشت، پيكر او را با هواپيماي نظامي انگليس به تهران آوردند و روز 19 ارديبهشت با تشييع جنازه رسمي به خاك سپرده شد.

  • با همه بله، با من هم بله

    با همه بله، با من هم بله

    اندر حکایت توصیه وکیل به موکل و وصول حق الوکاله از وی

    بازرگانی ورشکست شد و طلبکارانش او را به دادگاه کشاندند.

    بازرگان تصمیم گرفت با وکیلی مشورت کند.

    وکیل به او گفت:

    در دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو : بله

    بازرگان هم، مبلغی پولی به وکیل داد و قرار شد مابقی حق آن را بعد از دادگاه به وی دهد.

    بازرگان روز بعد به دادگاه رفت.

    در جواب قاضی و طلبکارانش مدام می گفت:

    بله ، بله

    قاضی خطاب به طلبکاران گفت :

    این بیچاره از بدهکاری، عقلش را از دست داده و بهتر است شما ببخشیدش .

    طلب کارها هم دلشان به حال او سوخت و وی را بخشیدند!

    روز بعد، وکیل برای دریافت مابقی پول خود، به خانه بازرگان رفت و آن را طلب کرد.

    مرد بدهکار در جواب گفت:

    بله

    وکیل گفت:

    با همه بله، با من هم بله!
  • ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت

    ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت

    دادستان ضرب المثل فارسی «خرما از کرگی دم نداشت» چیست؟

    مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود.

    مرد برای كمک كردن، دُم خر را گرفت و زور زد، به حدی که دُم خر از جای كنده شد!

    فریاد از صاحب خر برخاست كه « تاوان بده»!

    مرد برای فرار به كوچه‌ای دوید، ولی بن بست بود. خود را در خانه‌ای انداخت، زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود، از آن فریاد و صدای بلند مرد، زن ترسید و بچه اش سِقط شد!

    صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد.

    مردِ گریزان بر روی بام خانه دوید اما راهی نیافت.

    از بام به كوچه‌ای فرودآمد كه در آن طبیبی خانه داشت.

    جوانی، پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر مرد بیمار افتاد، چنان كه بیمار در جا مُرد!

    فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!

    مرد، به هنگام فرار در سر پیچ كوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت و تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد.

    او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!

    مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده.

    قاضی که در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود، چون رازش را دانست، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد، مدعیان را به داخل خواند.

    نخست از یهودی پرسید.

    یهودی گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا كرده است، قصاص طلب می كنم.

    قاضی گفت : دیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا كند تا بتوان از او دیه یک چشم گرفت!

    وقتی یهودی سود خود را در انصراف از شكایت دید، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد!!

    جوانِ پدر مرده را پیش خواند.

    وی گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام.

    قاضی گفت: پدرت بیمار بوده و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه این است كه پدر او را زیر همان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرود آیی، طوری كه یک نیمه جانش را بگیری!

    جوان صلاح دیدکه گذشت کند، اما به سی دینار جریمه بخاطر شكایت بی‌مورد محكوم شد!

    چون نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حال می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودکِ از دست رفته را جبران كند.!! برای طلاق آماده باش!

    مردک فریاد زد و با قاضی جدال می‌كرد كه، ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید.

    قاضی فریاد زد : هی! بایست كه اكنون نوبت توست!

    صاحب خر همچنان كه می‌دوید فریاد زد:

    من شكایتی ندارم. می روم مردانی بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کره‌گی دُم نداشت…!!!

    نقل از کتاب کوچه، احمد شاملو